سمینار علمی «تأملی بر وضع فلسفه در ایران» برگزار شد
تاملی فلسفی بر وضع فلسفه
محمدتقی طباطبائی
خوشبختانه مدتی است از وضع فلسفه در ایران بسیار پرسیده میشود که البته در پس این پرسش، توافقی اجمالی در مورد نابسامانی آن نیز وجود دارد. در گفتار حاضر با تکیه بر همین نابسامانی به این امر توجه میشود که آیا نابسامانی موجود میتواند همچون مسالهای فلسفی دیده شود و اگر ممکن است گام نخست در این راه چیست.
در این گفتار این ایده طرح خواهد شد که با توجه به نحوههای گوناگونِ پرداختن به این مساله که اکنون شاهد آنیم و نیز تقابلهای گاهبهگاهی که در میان این پردازشها وجود دارد میتوان به روشنی دید که ادعای نابسامانی فلسفه در ایران بر اساس سنجش وضع موجود با وضعیتی معیار فراهم شده است. اما پرسش این است که آیا نیاز نیست تا دربارهی چیستی و نیز موجهبودن آن معیار بحثی درگیرد در حالی که با توجه به چالشهای پیشآمده به آسانی میتوان دید ریشهی بیشتر بحثها به تفاوت در فهم طرفین از چیستی آن معیار بازمیگردد. معیار مورد نظر، وضعیت آرمانی آموزش فلسفه است که این وضعیت خود دستکم در نسبت با دو امر سنجیده میشود نخست چیستی فلسفه و دیگر چگونگی آموزش آن. به روشنی پیداست امر دوم در نسبت با پرسش از چیستی فلسفه روشنشدنی است از این رو به نظر میآید نیاز است تا هنگام بحث از وضع فلسفه در ایران پیش از هر چیز دربارهی فهم و برداشت خود از چیستی فلسفه و نیز نسبت آن با آموزش فلسفه سخن بگوییم.
در ادامه در این گفتار بر اساس فهمی خاص از چیستی فلسفه و در نتیجه چگونگی آموزش آن، راهحلی نیز برای بهبود و ارتقای وضع فلسفه در ایران پیشنهاد میشود.
نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی
مهدی بنائی جهرمی
عضو هیأت علمی گروه تاریخ و تمدن غرب
مقدمه:
هدف این گفتار آن است که از اهمیت، ضرورت و گریزناپذیری و از طرفی تعیین کننده و سرنوشت ساز بودن مسئله ای سخن بگوید که غفلت از آن تفکر فلسفی ما را دچار فاجعه معاصر نبودن و به همین دلیل بی مسئله بودن و بریده از ضرورتهای زمانه و وضع و روزگار تاریخی ما کرده است.
توهم بی وجهی تامل در نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی
اگر وضع توسعه نیافتگی را عین یا برآمده از بی نسبتی با فلسفه و حاصل گسیختگی از تفکر بدانیم، ای بسا که از عنوان سخنرانی تعجب کنیم یا حتی از سر انکار و نفی با آن مواجه شویم و طرح آن را کاملا بی وجه بدانیم.
این انکار و تعجب البته می تواند به صور مختلف دیگری که غالبا برخاسته از برداشت های سطحی از حقیقت توسعه نیافتگی و چیستی فلسفه است نیز رخ دهد، اما در اینجا نخواستیم و شایسته ندیدیم که به این وجوه نیز نظر کنیم و از میزان اهمیت یا عدم اعتبارشان سخن گوئیم. در این میان، وجه توجه و اهمیت دادن به انکار و تعجبی که در آغاز مطرح شد این است که آن مسبوق به فهمی از توسعه نیافتگی و مبتنی بر تذکر به شأن فلسفه در جهان توسعه یافته است و به همین جهت در بی اعتبار ساختن عنوان گزینشی ما، از سایر وجوه قادرتر است.
از این رو باید دید و اندیشید که اساسا «چگونه می توان و چرا باید از نسبت فلسفه با توسعه نیافتگی سخن گفت و توجه به آن را برای جهان توسعه نیافته، نه فقط موجه و بااهمیت که حتی ضروری و حیاتی یافت؟». به عبارتی باید دید که چگونه می توان از این توهم فاصله گرفت و بی وجهی آن را آشکار ساخت.
درک اهمیت و ضرورت مساله مورد بحث از طریق درک فلسفی بودن آن و تأمل در حقیقت فلسفه
اکنون، برای دور شدن از توهم بی وجهی این بحث، می کوشیم تا با تاملی در حقیقت فلسفه، وجه و نوع فلسفی بودن مساله نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی را تا حدودی دریابیم و توضیح دهیم و از این طریق شاید راهی به خلا تفکر فلسفی خود بگشائیم و بدانیم که چرا در عرصه تفکر فلسفی، نتوانسته ایم معاصر باشیم.
دو ساحت فلسفه
ما در فلسفه ساحتی داریم که اسم آن را می گذاریم «فلسفه دانی». ما در این ساحت به تامل در مسائل می پردازیم و در مسیر بررسی و فهم آن مسائل می کوشیم و به امکانات و پیامدهای آن و به ربط و نسبت آن با امور می اندیشیم و استدلال می کنیم.
غالبا فلسفه را در سیمای همین ساحت می شناسند و در همین حدود، محدود می یابند. اما آیا تمامیت فلسفه همین است و آیا اساسا منحصر دانستن فلسفه در این ساحت، مشکل و معضلی را در پی خواهد داشت؟
به نظر می آید که اگر فلسفه، ساحتی سابق بر ساحت پرداختن به مسائل نداشته باشد، نمی توان از بایستگی این مسائل سخنی گفت و دریافتی داشت. این ساحت سابق که نامش را می گذاریم «فلسفیدن توانی»، در واقع از نوع بصیرت داشتن نسبت به خود فلسفه است که تنها و تنها با ورود به و از طریق خود فلسفه ممکن می شود به دست می¬آید. می توان گفت که این ساحت، به یک مسئله در کنار سایر مسائل نمی پردازد بلکه به اموری متذکر است و مسائلی را مورد توجه و تامل قرار می دهد که شرط و طریق کشف مسایل فلسفی اند و در تعیین و ضرورت این مباحث و نوع مواجهه ما با آن سرنوشت سازند. صرف پرداختن به پرسش ها و مسائل نه متعهد و متکفل کشف و بیان ضرورت آن، بلکه مسبوق به آن است. این که فلسفه باید در کجا به چه مسائلی توجه کند و این که چرا باید این مسائل را ضروری گرفت و به آن پرداخت، همه مربوط به همین ساحت سابق فلسفه است. به عبارتی، در فلسفه ساحتی وجود دارد که ناظر به خود فلسفه و تعیین مسایل آن است و از چیستی، چرایی و نسبت فلسفه با امور سخن می گوید و راهنمای کشف پرسش ها و مسائل فلسفی و بایستگی پرداختن به آن هاست و فرجام و پایان فلسفه را در دایره توجه قرار می دهد. این که فلسفه چیست و با ما چه می کند و به چه می تواند و باید بپردازد و... همه از این نوع و متعلق به همین ساحتند. البته حقیقت این ساحت از نوع عقل اجمالی یا علم مطبوع است که بعد تفصیل پیدا می¬کند.
اهمیت این دو ساحت به لحاظ نسبت با حقیقت فلسفه
اکنون ببینیم که انکار این ساحت یا غفلت و دوری از آن چه پیامدی را می تواند برای حقیقت فلسفه در پی داشته باشد. بدین منظور باید بدانیم که اساسا حقیقت فلسفه یا فلسفه بودن فلسفه به کدام یک از این دو ساحت قوام می یابد و متکی است.
آیا حقیقت فلسفه را باید در پرداختن به پرسش ها و بحث از مسائل و طرح استدلالها جستجو کرد یا این همه را فرع بر فهم چیستی فلسفه و امکان و ضرورتهای آن و کشف و درک نسبت آن با امور و مسائلی که ضرورتا باید به آن بپردازد دانست؟
برای پاسخ دادن به این سوال، باید دید که مباحث و براهین فلسفی، در غیاب آن ساحت سابق، در مغاک چه خلای فرو می روند و اهمیتشان را از دست می دهند. این خلا و مغاک را ما اکنون، نامعاصر بودن یا زوال معاصرت می نامیم و این عین زوال حقیقت فلسفه و جایگزین شدن و بحث و استدلال به جای آن است. بی توجه به و غفلت از این ساحت، مانع عمده معاصر شدن و به همین جهت عامل اصلی فلسفه نبودن فلسفه است. فلسفه در غیاب این ساحت، مجموعه ای صرف از انبوه اطلاعات و نظریات و مباحث است و بس، مباحثی که ربطی به وضع زمانه و روزگار ما ندارد و پرداختن به آن صرفا ما را فلسفه دان و مطلع از فلسفه می کند و نه هرگز فیلسوف و قادر به تفلسف. ما تنها با راه یافتن به ساحت سابق، که ساحت تذکر به چیستی فلسفه و چرائی ضرورت پرداختن به مسائل آن است، می توانیم فیلسوف شویم و نسبت و تعهدمان را به پرسش ها و مسائل، عمیق و فیلسوفانه بیابیم.
تعلق مساله نسبت فلسفه با توسعه نیافتگی به ساحت سابق فلسفه
اکنون با توجه به این توضیحات، می توان از اهمیت، ضرورت، تعیین کنندگی و سرنوشت ساز بودن مساله نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی سخن گفت و نقش آن را در معاصر شدن مباحث فلسفی در جهان توسعه نیافته دریافت. این مساله از ان جهت که ناظر به خود فلسفه و نسبیت آن با وضع توسعه نیافتگی است به ساحت سابق فلسفه مربوط می شود و درباب حقیقت فلسفه و نسبت آن با وضع معاصر و مسائل برخاسته از این وضع خواهان تامل و بصیرت است، تامل و بصیرتی که قطعا خود فلسفه متعهد و متکفل پرداختن به آن است و به ساحت سابق فلسفه تعلق دارد، یعنی به ساحت تذکر به حقیقت و شان و رسالت فلسفه و درک نسبت آن با کشف ضرورتهای معاصر
از این رو می توان شرط معاصر شدن فلسفه در وضع توسعه نیافتگی را تعهد و تمرکز این فلسفه به طرح و حفظ پرسش از نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی و فهم کشف مسائل برخاسته از تنگناهای این وضع دانست و آن را نه به مثابه یک مساله بلکه شرط کشف مسائل و تعیین کننده اهمیت و ضرورت پرداختن به این مسائل و نحوه مواجه شدن با آن دانست...کسی که چنین مسئله ای داشته باشد، نه فقط یک مسئله اضافه بر مسائل دیگران دارد بلکه اساسا مسائل او و نحوه مواجهه او با این مسائل با دیگران متفاوت و متمایز است...
مروری بر برخی از مسائل برخاسته از معاصر شدن تفکر فلسفی ما
به یمن و به تبع معاصر شدن فلسفه، مباحث و مسائلی در کانون توجه ما قرار می گیرد و ضروری می شود که شاید بتوان برخی از موارد آن را، به صورتی که در ذیل می¬آید مورد توجه قرار داد و مرور کرد:
- حقیقت توسعه نیافتگی و راه¬های مساله شدن (توجه به خاستگاه¬های ضرورت فهم توسعه نیافتگی) و تامل در و تذکر به آن و نوع و مرز تاثیرات و تعیین کنندگی های آن. این که توسعه نیافتگی با ما چه ها کرده، چه می کند و چه ها می-تواند بکند...
- امکانات و ضرورتهای پیش روی جوامع توسعه نیافته
- حقیقت توسعه و شرایط امکان فهم و تحقق و خاستگاه یا خاستگاه¬های ضرورت این فهم و آن تحقق،
- ماهیت غرب و شرایط و امکان پرسش از آن
- تنگنای خاستگاه¬های تاریخی تجدد طلبی و توسعه خواهی ما
- شرایط تحقق تجدد و نسبت آن با شرایط توسعه
- چیستی علوم و خصوصا علوم انسانی و نسبت آن به وضع توسعه نیافتگی
- راه¬های نیل به قدرت بهره گرفتن از علم و تکنولوژی
وضعیت فلسفه در ایران
دکتر مزدک رجبی
عضو هیأت علمی گروه تاریخ و تمدن غرب
پرسشی که سالهاست من را با همه وجود به خود مشغول کرده و به هیچ روی از آن خلاص نمیشوم اینست که فلسفه چیست و به چه کار می آید؟ این شاید بزرگترین پرسشی است که بیش و پیش از هر کس خود فیلسوفان طی تاریخ بیش از دو هزار و پانصد ساله تفکر فلسفی در غرب و جهان ادیان ابراهیمی یعنی مسیحیت، اسلام و یهودیت بدان مشغول بوده اند. در آتن از همان آغاز پیدایش تفکر فلسفی پیثاگوراس و پارمنیدس و سقراط و افلاطون و ارسطو با این پرسش زیستند. در جهان مسیحیت متالهان مسیحی این پرسش را جدی تلقی کردند و نسبت فلسفه و وحی برایشان مطرح بود زیرا دغدغه حفیفت داشتند و در جهان اسلام نیز متاهلان و فیلسوفان از چیستی، روش و غایت فلسفه پرسیدند زیرا برای ایشان نیز همانند همتایان مسیحیشان نسبت میان دین و فلسفه و نسبت آن دو با حقیقت مطرح بود. در دوران مدرن پرسش از چیستی فلسفه با نگاهی تازه به دین و خود فلسفه مجددا طرح شد بدین مضمون که ماهیت فلسفه چیست و اگر فلسفه دانش و آگاهی است چگونه دانشی است والبته این بار در تمدن مدرن غربی پرسش وجه تازه ای داشت و آن وجه این بود که دانش در حال پبدایی چگونه چیزی است و پرسش از فلسفه در جهت تکوین و توضیح آن، معنی یافته بود.
چکیده سخنرانی " هایدگر در ایران "
دکتر مهدی معینزاده
مدیر گروه فلسفه علم و فناوری
در خصوص مواجهه ایرانیان با هایدگر سوال مهم و تعیین کننده آن است که " اقبال تا حدودی نامتعارف فرهیختگان ایرانی " به هایدگر را چگونه می توان تحلیل کرد یا به عبارت دیگر چنین اقبالی نشان از وجود کدام مقومات در عرصه تفکر معاصر ایران دارد؟ به یک چنین مساله ای می توان به طرق متنوع تقرب جست؛ از موضع تئوری توطئه، از منظر تاریخ نگاری صرف که طی آن امور تقریبا بنحوی تصادفی یکی پس از دیگری واقع می شوند، از منظری تئولوژیک که بر آنست همه رخدادها نشان دهنده بازگشت بشریت گمگشته از خدا و غافل از خویش به دامان نظامهای تئولوژیک هستند.، از چشم اندازی سکولار که همه وقایع را علامت نزدیک شدن بشر به تلقی غیردینی از عالم در طول زمان می داند و ...
اما بنظر می رسد حق سوال از نسبت ایرانیان با فیلسوفی که روش خود را پدیدارشناسی هرمنوتیکی می شمارد بهمان روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی انجام پذیرد. پدیدار شناسی هرمنوتیکی البته ،چنان که هایدگر خود نیز چنین می پنداشت، یک روش فلسفی بین سائر روش ها نیست و اساسا روش نیست بل خود فلسفه و کل فلسفه ورزی و بالاتر از آن خود تفکر است.
در تمایز پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر از پدیدارشناسی هوسرل کتاب ها و مقالات عدیده و بسیار مفیدی نوشته اند و ما در این باب هر چه گوئیم سخن تازه ای نخواهد بود لیکن همین قدر اشاره باید کرد که پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر نقطه آغاز وجود انسان را پروا (=care=sorge) می شمارد حال آنکه از منظر هوسرل نخستین رویکرد آدمی به عالم رویکر تئوریک است.
اگر با پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر به مساله " نسبت ایرانیان و هایدگر " روی نمائیم سوال را باید چنین صورتبندی کنیم که : ایرانیان در اقبال به هایدگر پروای چه دارند؟ یا از چه چیز مراقبت پرواگین می کنند؟"
تأثیر عرفان نظری بر حکمت صدرایی
دکتر مریم صانع پور
عضو هیأت علمی گروه تاریخ و تمدن غرب
رویکرد فلسفی مسلط در ایران کنونی،رویکرد صدرایی است. در این سخنرانی ریشه های عرفان نظری محی الدین ابن عربی در فلسفه صدرایی جستجو می شود و پیامدهای مفید و مضر این تأثیرپذیری مورد تحلیل قرار می گیرد . تمرکز ابن عربی و به تبع او ملاصدرا بر عالم و قوه خیال از امهات این سخنرانی است؛ از این رو نقش «خیال» در وجودشناسی و معرفت شناسی حکمت صدرایی مورد بررسی قرار می گیرد و سرانجام «انسان کامل» به عنوان شاه بیت منظومه ابن عربی و به تبع آن حکمت صدرایی تبیین و نقش آن در تفکر فلسفی ایران کنونی بازخوانی می شود.سرفصل های این سخنرانی عبارتند از:
1-ریشه یابی نظریه خیال ابن عربی در حکمت صدرایی؛
2- جریان شناسی قوس نزولی و صعودی وجود در گفتمان ابن عربی و تأثیرپذیری حکمت صدرایی از آن؛
3-وساطت انسان کامل در میان هویت غیبیه و عالم شهادت؛
4-عقل و حکمت؛
4-فرصتها و تهدیدها.
فلسفه علم در ایران
دکتر غلامحسین مقدمحیدری
رئیس پژهشکده غربشناسی و علمپژوهی
بیست سال از تاسیس رشته فلسفه علم در ایران می گذرد و در این مدت این رشته فراز و فرودهای بسیار داشته است. نکته جالب این است که این رشته مورد توجه بسیاری از حوزه های دانشگاهی و حوزوی بوده است . در این میان کسانی که سعی دارند تا نسخه هایی از علم بومی و دینی ارائه کنند توجه ویژه ای به مکاتب علم شناسی داشته اند بطوریکه کمتر کتابی در این زمینه می توان یافت تا بخش های از آن به بررسی مکاتب فلسفه علم نپرداخته باشد. در این سخنرانی سعی خواهد شد تا چگونگی بکار گیری فلسفه علم توسط این رویکرد مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد.
محمدتقی طباطبائی
خوشبختانه مدتی است از وضع فلسفه در ایران بسیار پرسیده میشود که البته در پس این پرسش، توافقی اجمالی در مورد نابسامانی آن نیز وجود دارد. در گفتار حاضر با تکیه بر همین نابسامانی به این امر توجه میشود که آیا نابسامانی موجود میتواند همچون مسالهای فلسفی دیده شود و اگر ممکن است گام نخست در این راه چیست.
در این گفتار این ایده طرح خواهد شد که با توجه به نحوههای گوناگونِ پرداختن به این مساله که اکنون شاهد آنیم و نیز تقابلهای گاهبهگاهی که در میان این پردازشها وجود دارد میتوان به روشنی دید که ادعای نابسامانی فلسفه در ایران بر اساس سنجش وضع موجود با وضعیتی معیار فراهم شده است. اما پرسش این است که آیا نیاز نیست تا دربارهی چیستی و نیز موجهبودن آن معیار بحثی درگیرد در حالی که با توجه به چالشهای پیشآمده به آسانی میتوان دید ریشهی بیشتر بحثها به تفاوت در فهم طرفین از چیستی آن معیار بازمیگردد. معیار مورد نظر، وضعیت آرمانی آموزش فلسفه است که این وضعیت خود دستکم در نسبت با دو امر سنجیده میشود نخست چیستی فلسفه و دیگر چگونگی آموزش آن. به روشنی پیداست امر دوم در نسبت با پرسش از چیستی فلسفه روشنشدنی است از این رو به نظر میآید نیاز است تا هنگام بحث از وضع فلسفه در ایران پیش از هر چیز دربارهی فهم و برداشت خود از چیستی فلسفه و نیز نسبت آن با آموزش فلسفه سخن بگوییم.
در ادامه در این گفتار بر اساس فهمی خاص از چیستی فلسفه و در نتیجه چگونگی آموزش آن، راهحلی نیز برای بهبود و ارتقای وضع فلسفه در ایران پیشنهاد میشود.
نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی
مهدی بنائی جهرمی
عضو هیأت علمی گروه تاریخ و تمدن غرب
مقدمه:
هدف این گفتار آن است که از اهمیت، ضرورت و گریزناپذیری و از طرفی تعیین کننده و سرنوشت ساز بودن مسئله ای سخن بگوید که غفلت از آن تفکر فلسفی ما را دچار فاجعه معاصر نبودن و به همین دلیل بی مسئله بودن و بریده از ضرورتهای زمانه و وضع و روزگار تاریخی ما کرده است.
توهم بی وجهی تامل در نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی
اگر وضع توسعه نیافتگی را عین یا برآمده از بی نسبتی با فلسفه و حاصل گسیختگی از تفکر بدانیم، ای بسا که از عنوان سخنرانی تعجب کنیم یا حتی از سر انکار و نفی با آن مواجه شویم و طرح آن را کاملا بی وجه بدانیم.
این انکار و تعجب البته می تواند به صور مختلف دیگری که غالبا برخاسته از برداشت های سطحی از حقیقت توسعه نیافتگی و چیستی فلسفه است نیز رخ دهد، اما در اینجا نخواستیم و شایسته ندیدیم که به این وجوه نیز نظر کنیم و از میزان اهمیت یا عدم اعتبارشان سخن گوئیم. در این میان، وجه توجه و اهمیت دادن به انکار و تعجبی که در آغاز مطرح شد این است که آن مسبوق به فهمی از توسعه نیافتگی و مبتنی بر تذکر به شأن فلسفه در جهان توسعه یافته است و به همین جهت در بی اعتبار ساختن عنوان گزینشی ما، از سایر وجوه قادرتر است.
از این رو باید دید و اندیشید که اساسا «چگونه می توان و چرا باید از نسبت فلسفه با توسعه نیافتگی سخن گفت و توجه به آن را برای جهان توسعه نیافته، نه فقط موجه و بااهمیت که حتی ضروری و حیاتی یافت؟». به عبارتی باید دید که چگونه می توان از این توهم فاصله گرفت و بی وجهی آن را آشکار ساخت.
درک اهمیت و ضرورت مساله مورد بحث از طریق درک فلسفی بودن آن و تأمل در حقیقت فلسفه
اکنون، برای دور شدن از توهم بی وجهی این بحث، می کوشیم تا با تاملی در حقیقت فلسفه، وجه و نوع فلسفی بودن مساله نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی را تا حدودی دریابیم و توضیح دهیم و از این طریق شاید راهی به خلا تفکر فلسفی خود بگشائیم و بدانیم که چرا در عرصه تفکر فلسفی، نتوانسته ایم معاصر باشیم.
دو ساحت فلسفه
ما در فلسفه ساحتی داریم که اسم آن را می گذاریم «فلسفه دانی». ما در این ساحت به تامل در مسائل می پردازیم و در مسیر بررسی و فهم آن مسائل می کوشیم و به امکانات و پیامدهای آن و به ربط و نسبت آن با امور می اندیشیم و استدلال می کنیم.
غالبا فلسفه را در سیمای همین ساحت می شناسند و در همین حدود، محدود می یابند. اما آیا تمامیت فلسفه همین است و آیا اساسا منحصر دانستن فلسفه در این ساحت، مشکل و معضلی را در پی خواهد داشت؟
به نظر می آید که اگر فلسفه، ساحتی سابق بر ساحت پرداختن به مسائل نداشته باشد، نمی توان از بایستگی این مسائل سخنی گفت و دریافتی داشت. این ساحت سابق که نامش را می گذاریم «فلسفیدن توانی»، در واقع از نوع بصیرت داشتن نسبت به خود فلسفه است که تنها و تنها با ورود به و از طریق خود فلسفه ممکن می شود به دست می¬آید. می توان گفت که این ساحت، به یک مسئله در کنار سایر مسائل نمی پردازد بلکه به اموری متذکر است و مسائلی را مورد توجه و تامل قرار می دهد که شرط و طریق کشف مسایل فلسفی اند و در تعیین و ضرورت این مباحث و نوع مواجهه ما با آن سرنوشت سازند. صرف پرداختن به پرسش ها و مسائل نه متعهد و متکفل کشف و بیان ضرورت آن، بلکه مسبوق به آن است. این که فلسفه باید در کجا به چه مسائلی توجه کند و این که چرا باید این مسائل را ضروری گرفت و به آن پرداخت، همه مربوط به همین ساحت سابق فلسفه است. به عبارتی، در فلسفه ساحتی وجود دارد که ناظر به خود فلسفه و تعیین مسایل آن است و از چیستی، چرایی و نسبت فلسفه با امور سخن می گوید و راهنمای کشف پرسش ها و مسائل فلسفی و بایستگی پرداختن به آن هاست و فرجام و پایان فلسفه را در دایره توجه قرار می دهد. این که فلسفه چیست و با ما چه می کند و به چه می تواند و باید بپردازد و... همه از این نوع و متعلق به همین ساحتند. البته حقیقت این ساحت از نوع عقل اجمالی یا علم مطبوع است که بعد تفصیل پیدا می¬کند.
اهمیت این دو ساحت به لحاظ نسبت با حقیقت فلسفه
اکنون ببینیم که انکار این ساحت یا غفلت و دوری از آن چه پیامدی را می تواند برای حقیقت فلسفه در پی داشته باشد. بدین منظور باید بدانیم که اساسا حقیقت فلسفه یا فلسفه بودن فلسفه به کدام یک از این دو ساحت قوام می یابد و متکی است.
آیا حقیقت فلسفه را باید در پرداختن به پرسش ها و بحث از مسائل و طرح استدلالها جستجو کرد یا این همه را فرع بر فهم چیستی فلسفه و امکان و ضرورتهای آن و کشف و درک نسبت آن با امور و مسائلی که ضرورتا باید به آن بپردازد دانست؟
برای پاسخ دادن به این سوال، باید دید که مباحث و براهین فلسفی، در غیاب آن ساحت سابق، در مغاک چه خلای فرو می روند و اهمیتشان را از دست می دهند. این خلا و مغاک را ما اکنون، نامعاصر بودن یا زوال معاصرت می نامیم و این عین زوال حقیقت فلسفه و جایگزین شدن و بحث و استدلال به جای آن است. بی توجه به و غفلت از این ساحت، مانع عمده معاصر شدن و به همین جهت عامل اصلی فلسفه نبودن فلسفه است. فلسفه در غیاب این ساحت، مجموعه ای صرف از انبوه اطلاعات و نظریات و مباحث است و بس، مباحثی که ربطی به وضع زمانه و روزگار ما ندارد و پرداختن به آن صرفا ما را فلسفه دان و مطلع از فلسفه می کند و نه هرگز فیلسوف و قادر به تفلسف. ما تنها با راه یافتن به ساحت سابق، که ساحت تذکر به چیستی فلسفه و چرائی ضرورت پرداختن به مسائل آن است، می توانیم فیلسوف شویم و نسبت و تعهدمان را به پرسش ها و مسائل، عمیق و فیلسوفانه بیابیم.
تعلق مساله نسبت فلسفه با توسعه نیافتگی به ساحت سابق فلسفه
اکنون با توجه به این توضیحات، می توان از اهمیت، ضرورت، تعیین کنندگی و سرنوشت ساز بودن مساله نسبت میان فلسفه و توسعه نیافتگی سخن گفت و نقش آن را در معاصر شدن مباحث فلسفی در جهان توسعه نیافته دریافت. این مساله از ان جهت که ناظر به خود فلسفه و نسبیت آن با وضع توسعه نیافتگی است به ساحت سابق فلسفه مربوط می شود و درباب حقیقت فلسفه و نسبت آن با وضع معاصر و مسائل برخاسته از این وضع خواهان تامل و بصیرت است، تامل و بصیرتی که قطعا خود فلسفه متعهد و متکفل پرداختن به آن است و به ساحت سابق فلسفه تعلق دارد، یعنی به ساحت تذکر به حقیقت و شان و رسالت فلسفه و درک نسبت آن با کشف ضرورتهای معاصر
از این رو می توان شرط معاصر شدن فلسفه در وضع توسعه نیافتگی را تعهد و تمرکز این فلسفه به طرح و حفظ پرسش از نسبت فلسفه و توسعه نیافتگی و فهم کشف مسائل برخاسته از تنگناهای این وضع دانست و آن را نه به مثابه یک مساله بلکه شرط کشف مسائل و تعیین کننده اهمیت و ضرورت پرداختن به این مسائل و نحوه مواجه شدن با آن دانست...کسی که چنین مسئله ای داشته باشد، نه فقط یک مسئله اضافه بر مسائل دیگران دارد بلکه اساسا مسائل او و نحوه مواجهه او با این مسائل با دیگران متفاوت و متمایز است...
مروری بر برخی از مسائل برخاسته از معاصر شدن تفکر فلسفی ما
به یمن و به تبع معاصر شدن فلسفه، مباحث و مسائلی در کانون توجه ما قرار می گیرد و ضروری می شود که شاید بتوان برخی از موارد آن را، به صورتی که در ذیل می¬آید مورد توجه قرار داد و مرور کرد:
- حقیقت توسعه نیافتگی و راه¬های مساله شدن (توجه به خاستگاه¬های ضرورت فهم توسعه نیافتگی) و تامل در و تذکر به آن و نوع و مرز تاثیرات و تعیین کنندگی های آن. این که توسعه نیافتگی با ما چه ها کرده، چه می کند و چه ها می-تواند بکند...
- امکانات و ضرورتهای پیش روی جوامع توسعه نیافته
- حقیقت توسعه و شرایط امکان فهم و تحقق و خاستگاه یا خاستگاه¬های ضرورت این فهم و آن تحقق،
- ماهیت غرب و شرایط و امکان پرسش از آن
- تنگنای خاستگاه¬های تاریخی تجدد طلبی و توسعه خواهی ما
- شرایط تحقق تجدد و نسبت آن با شرایط توسعه
- چیستی علوم و خصوصا علوم انسانی و نسبت آن به وضع توسعه نیافتگی
- راه¬های نیل به قدرت بهره گرفتن از علم و تکنولوژی
وضعیت فلسفه در ایران
دکتر مزدک رجبی
عضو هیأت علمی گروه تاریخ و تمدن غرب
پرسشی که سالهاست من را با همه وجود به خود مشغول کرده و به هیچ روی از آن خلاص نمیشوم اینست که فلسفه چیست و به چه کار می آید؟ این شاید بزرگترین پرسشی است که بیش و پیش از هر کس خود فیلسوفان طی تاریخ بیش از دو هزار و پانصد ساله تفکر فلسفی در غرب و جهان ادیان ابراهیمی یعنی مسیحیت، اسلام و یهودیت بدان مشغول بوده اند. در آتن از همان آغاز پیدایش تفکر فلسفی پیثاگوراس و پارمنیدس و سقراط و افلاطون و ارسطو با این پرسش زیستند. در جهان مسیحیت متالهان مسیحی این پرسش را جدی تلقی کردند و نسبت فلسفه و وحی برایشان مطرح بود زیرا دغدغه حفیفت داشتند و در جهان اسلام نیز متاهلان و فیلسوفان از چیستی، روش و غایت فلسفه پرسیدند زیرا برای ایشان نیز همانند همتایان مسیحیشان نسبت میان دین و فلسفه و نسبت آن دو با حقیقت مطرح بود. در دوران مدرن پرسش از چیستی فلسفه با نگاهی تازه به دین و خود فلسفه مجددا طرح شد بدین مضمون که ماهیت فلسفه چیست و اگر فلسفه دانش و آگاهی است چگونه دانشی است والبته این بار در تمدن مدرن غربی پرسش وجه تازه ای داشت و آن وجه این بود که دانش در حال پبدایی چگونه چیزی است و پرسش از فلسفه در جهت تکوین و توضیح آن، معنی یافته بود.
چکیده سخنرانی " هایدگر در ایران "
دکتر مهدی معینزاده
مدیر گروه فلسفه علم و فناوری
در خصوص مواجهه ایرانیان با هایدگر سوال مهم و تعیین کننده آن است که " اقبال تا حدودی نامتعارف فرهیختگان ایرانی " به هایدگر را چگونه می توان تحلیل کرد یا به عبارت دیگر چنین اقبالی نشان از وجود کدام مقومات در عرصه تفکر معاصر ایران دارد؟ به یک چنین مساله ای می توان به طرق متنوع تقرب جست؛ از موضع تئوری توطئه، از منظر تاریخ نگاری صرف که طی آن امور تقریبا بنحوی تصادفی یکی پس از دیگری واقع می شوند، از منظری تئولوژیک که بر آنست همه رخدادها نشان دهنده بازگشت بشریت گمگشته از خدا و غافل از خویش به دامان نظامهای تئولوژیک هستند.، از چشم اندازی سکولار که همه وقایع را علامت نزدیک شدن بشر به تلقی غیردینی از عالم در طول زمان می داند و ...
اما بنظر می رسد حق سوال از نسبت ایرانیان با فیلسوفی که روش خود را پدیدارشناسی هرمنوتیکی می شمارد بهمان روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی انجام پذیرد. پدیدار شناسی هرمنوتیکی البته ،چنان که هایدگر خود نیز چنین می پنداشت، یک روش فلسفی بین سائر روش ها نیست و اساسا روش نیست بل خود فلسفه و کل فلسفه ورزی و بالاتر از آن خود تفکر است.
در تمایز پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر از پدیدارشناسی هوسرل کتاب ها و مقالات عدیده و بسیار مفیدی نوشته اند و ما در این باب هر چه گوئیم سخن تازه ای نخواهد بود لیکن همین قدر اشاره باید کرد که پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر نقطه آغاز وجود انسان را پروا (=care=sorge) می شمارد حال آنکه از منظر هوسرل نخستین رویکرد آدمی به عالم رویکر تئوریک است.
اگر با پدیدارشناسی هرمنوتیکی هایدگر به مساله " نسبت ایرانیان و هایدگر " روی نمائیم سوال را باید چنین صورتبندی کنیم که : ایرانیان در اقبال به هایدگر پروای چه دارند؟ یا از چه چیز مراقبت پرواگین می کنند؟"
تأثیر عرفان نظری بر حکمت صدرایی
دکتر مریم صانع پور
عضو هیأت علمی گروه تاریخ و تمدن غرب
رویکرد فلسفی مسلط در ایران کنونی،رویکرد صدرایی است. در این سخنرانی ریشه های عرفان نظری محی الدین ابن عربی در فلسفه صدرایی جستجو می شود و پیامدهای مفید و مضر این تأثیرپذیری مورد تحلیل قرار می گیرد . تمرکز ابن عربی و به تبع او ملاصدرا بر عالم و قوه خیال از امهات این سخنرانی است؛ از این رو نقش «خیال» در وجودشناسی و معرفت شناسی حکمت صدرایی مورد بررسی قرار می گیرد و سرانجام «انسان کامل» به عنوان شاه بیت منظومه ابن عربی و به تبع آن حکمت صدرایی تبیین و نقش آن در تفکر فلسفی ایران کنونی بازخوانی می شود.سرفصل های این سخنرانی عبارتند از:
1-ریشه یابی نظریه خیال ابن عربی در حکمت صدرایی؛
2- جریان شناسی قوس نزولی و صعودی وجود در گفتمان ابن عربی و تأثیرپذیری حکمت صدرایی از آن؛
3-وساطت انسان کامل در میان هویت غیبیه و عالم شهادت؛
4-عقل و حکمت؛
4-فرصتها و تهدیدها.
فلسفه علم در ایران
دکتر غلامحسین مقدمحیدری
رئیس پژهشکده غربشناسی و علمپژوهی
بیست سال از تاسیس رشته فلسفه علم در ایران می گذرد و در این مدت این رشته فراز و فرودهای بسیار داشته است. نکته جالب این است که این رشته مورد توجه بسیاری از حوزه های دانشگاهی و حوزوی بوده است . در این میان کسانی که سعی دارند تا نسخه هایی از علم بومی و دینی ارائه کنند توجه ویژه ای به مکاتب علم شناسی داشته اند بطوریکه کمتر کتابی در این زمینه می توان یافت تا بخش های از آن به بررسی مکاتب فلسفه علم نپرداخته باشد. در این سخنرانی سعی خواهد شد تا چگونگی بکار گیری فلسفه علم توسط این رویکرد مورد نقد و ارزیابی قرار گیرد.
نظر شما :