«پژوهش کاربردی در علوم انسانی»، گفتگوی دوماهنامه فارابی با دکتر حسینعلی قبادی
«کاربردیسازی علوم انسانی که از جمله اولویتهای برنامه توسعه راهبردی پژوهشگاه است، یکی از مسائل مهمی است که نهادهای مختلف متولی علوم انسانی در کشور در سالهای اخیر توجه ویژهای را به آن نشان دادهاند. انتشار مصاحبه اخیر دکتر حسینعلی قبادی، سرپرست پژوهشگاه، در زمینه حضور فعال علوم انسانی در حوزههای مختلف اجتماعی و فرهنگی و پرداختن به مسائل واقعی مردم، که با استقبال دانشگاهیان و اهل علم روبرو شد، بهانهای شد برای بازخوانی تجربه و تاملاتی که پیشتر نیز در این زمینه مطرح شده بود. شماره بیستوپنجم دوماهنامه فارابی (ویژهنامه جشنواره علوم انسانی فارابی)، بهمن و اسفند 1390، در مصاحبهای با دکتر حسینعلی قبادی موضوع «پژوهش کاربردی در علوم انسانی» را مورد بررسی قرار داده است که در ادامه مشروح این مصاحبه را میخوانیم:
دکتر حسینعلی قبادی دانشیار زبان و ادبیات فارسی و عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس است که تألیفات و مقالات متعددی در زمینه ادبیات فارسی داشته و در این رشته صاحب نظر هستند. «بنیادهای نثر معاصر فارسی»، «آیین آینه، تحلیل سیر تحول نماد پردازی در فرهنگ ایران و ادبیات فارسی»، «نثر معاصر فارسی برای فارسیآموزان غیر ایرانی» از کتاب های منتشر شده ایشان است.
* جناب آقای دکتر به طورکلی وضعیت پژوهش را در عرصه علوم انسانی کشور چگونه ارزیابی می کنید؟
به نظر من پژوهش در کشور ما یکدست نیست. یعنی ما نمی توانیم یک حکم کلی برای حوزه های مختلف در پژوهش صادر کنیم. به نظر من پژوهش در کشور ما مانند یک منظومه عمل نمی کند. برخی جاها که معمولاً سیاستگذارها اعلام کنند خیلی ضروری است حمایت می شود و مقداری پیشرفت می کند. مثلاً فرض بفرمائید در برخی زمینه های نانو، در برخی زمینه های فیزیک، مکانیک، هوا و فضا. اما هر چه به سمت رشته های نظری می رویم این حمایت ها کمتر می شود و در حوزه علوم انسانی-تقریباً که چه عرض کنم تحقیقاً- بدون متولی هست.
ما در حوزه علوم انسانی در حالت تشدید چندگانگی بسر می بریم. از طرفی بزرگان کشور می گویند که علوم انسانی مهم و جهت دهنده است و افق ها را روشن می کند. طبعاً معنی این حرف این است که علوم انسانی باید حمایت شود. از طرفی دیگر سوء تفاهم هایی متوجه علوم انسانی شده که علوم انسانی از هر جهت لطمه خورده و جایگاه کارکردی و سرنوشت ساز علوم انسانی فراموش شده است. من اطلاع دقیق دارم که هم معاونت پژوهشی وزارت علوم و هم معاونت آموزشی آن نسبت به علوم انسانی هراس دارند و رهایش کرده اند و سرمایه گذاری نمی کنند واصلاً احساس تولی در این ارتباط ندارند.
بله اگر ما بخواهیم اندکی حتی اهمیت علوم انسانی را دریابیم باید تاریخ تمدن ایران و اسلام را مطالعه کنیم. من احساس می کنم که علوم انسانی روح تمدن ما بود و هست و باید باشد. درست زمانی که علوم انسانی در اوج شکوفایی بوده و حرف اول را زده و افق ها را روشن می کرده تمدن ایرانی شکوفا شده است. در حوزه های دیگر در دنیا نیز همین بوده و درست زمانی که عالمان علوم انسانی نقش پیشتازی خودشان را از دست داده اند، سیاستمدارن جایگاه آنها را نادیده گرفته اند. خیلی ناواضح نیست که چرا علوم انسانی و تحقیقات در علوم انسانی شکوفا نیستند، چرا از اولویت لازم برخوردار نیستند. در تکمیل این سخن عرض کنم که امروزه غالب دست اندکاران ما از جنبه های کاربردی علوم انسانی اطلاعات کافی ندارند.
از طرف دیگر؛ من معتقدم که سیاست های مهندسی زدگی عالمانه و آگاهانه درحال تضعیف علوم انسانی هستند. ما در یک مسابقه نابرابر قرار گرفته ایم. شما نگاه کنید از قبل از انقلاب هم اینطوری بوده و اینها ریشه در قبل از انقلاب دارند که تقریباً بیش از 85درصد مسئولان وزارت علوم ما از سابق تا الان مهندسی زده هستند. شما مدت عمر اصحاب علوم انسانی در وزارت علوم را ببینید. مدت عمرشان بسیار اندک است، مثلاً دکتر شریعتمداری که نزدیک دو سال بود. یا اینکه فقط چند نفر از علوم انسانی بوده اند و بقیه تماماً یا مهندس و یا پزشک بوده اند.در حوزه معاونت آموزشی و پژوهشی وضعیت همین گونه است. همچنین در سایر حوزه های سیاست فرهنگ، مثلاً اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی که اغلب مهندس هستند.
* حال با توجه این وضعیت پژوهش و نقش پررنگ ادبیات در فرهنگ ما، از نظر شما در حوزه ادبیات وضعیت پژوهش چگونه است؟
سؤال خوبی است. شما رو راحت می کنم ادبیات به یک معنا خوب است و این معنا فارسی هست. اون قسمتی که ربطی به ما ندارد خوب است .یعنی افراد و محققان وبزرگانی خودشان تحقیق کرده اند، و دغدغه داشته اند. شما آمار بگیرید ببینید در عرصه ادبیات چند محقق نامدار در ایران داریم؟ مثلاً در تراز دکتر شهیدی (رحمت ا...) یا یک پایه پایین تر از دکتر شهیدی. با اغماض باید بگویم به عدد انگشتان یک دست، که اینها تماماً بدون ارتباط با نظام پژوهشی ما رشد کرده، اثر آفریده و چهره جهانی پیدا کرده اند.
اما اگر بخواهم از این موضع بگویم که نظام دانشگاهی چقدر از محققین را پرورانده ، شاید نتوانم یک نفر را انتخاب کنم که در واقع این امر به کارکرد دانشگاه ها و نظام دانشگاهی مادر حوزه ادبیات بازمی گردد.شما ببینید، دانشگاه تهران تا کتابفروشی های خیابان انقلاب پنجاه متر فاصله دارد، اما این فاصله با ادبیات جهان پنجاه سال است. دانشگاه های ما از حیث این که مسئله روز ادبیات کجاست، در کجا قرار دارند؟ وزارت علوم باید به این سؤال ها پاسخ بدهد.حال اگر این فاصله را در دنیای مجازی و وبلاگها ببینیم به دویست سال می رسد، به همان اندازه ای که صدا و سیمای ما از دنیای تولید ادبیات ما فاصله دارد.
* حال با توجه به وضعیت موجود،در این حوزه(ادبیات) چه پژوهش های بیشتر انجام می شود؟
در حوزه ادبیات عمدتاً به ادبیات کلاسیک پرداخته می شود، ولی دو سه دهه است که یک تب بازگشت به نظریه ها و آثار منتقدان غربی در نسل جوانان ادبیات بوجودآمده که اینها نیز به نظر من بیشتر بخاطر شتابزدگی و درک نکردن نظریه های دیگران است و اینکه هر نظریه را به هر متنی مرتبط دانستن، بدون اینکه مشرف و عالم به آن نظریه باشند و دقیق متن های ما را خوب بشناسند و دو دنیای ما را به هم مرتبط دانستن و این پدیده تقریباً آنقدر رشد کرده که در حد یک گفتمان درآمده است. به عنوان مثال گرایش فرمالیستی. چرا گرایش فرمالیستی و صورت گرایانه و شکل گرایانه اینقدر شدید است؟ به نظر من بخشی از آن به صورت یک گفتمان درآمده است، برای اینکه ما خیلی خام و غیرادیبانه و بدون مسلح بودن به تکنیک های زیباشناسانه، دائم از محتوا صحبت کرده ایم.
البته می توان این را تبدیل به فرصت کرد. ما باید تبین کنیم، که میراث های ادبیات ما یک ظرفیت هستند، یک ظرفیت اصیل انسان شناسانه. ظرفیت های نابی که در جهان بی نظیراند. زیرا یا اسطورهای عصر باستان اند که تماماً تحت تأثیر جهان نگری اشراقی و تجربیات شهودی یکتاپرستانه باستانی ایران هستند و عمدتاً موضوعات شان، جهان پرستی، خدا، خلقت و چگونگی آن، مرگ، دنیایی پس از مرگ و موارد این چنینی است. از طرف دیگر بعد از اسلام خوشبختانه یک اتفاق بسیار مبارکی در عرصه ادبیات رخ داده است. اگر چه ممکن در زمینه های دیگر بحث هایی وجود داشته باشد، اما ادبیات ایران به شدت با آمیزه های فرهنگی اسلام پیوند خورده و ترکیب شده است. محصول این اتفاق میراث گرانقدری برای ما گذاشته است که از راه اسطوره ها وارد حماسه ها شده و از حماسه ها وارد ادبیات عرفانی ما. یعنی ادبیاتی یکپارچه. ادبیات عرفانی ما هیچ گاه درصدد تقابل و مبارزه با ادبیات حماسی ما برنیامده است، زیرا ظرفیتی که بزرگترین حماسه سرای ما، یعنی فردوسی حکیم که در بسیاری از مواضع تحت تأثیر قرآن هست و شگفت آور اینکه در این حوزه نیزخوب کار نشده و حق مطلب ادا نشده است، خود فردوسی الگویی آفرید که حماسه های ما با دین با اسلام، با مفاهیم معنوی و مفاهیم عرفانی سازگاری داشته باشه و فردوسی هم سرمشق حماسه سرایان شده و هم سرمشق سوفیانه سرایان و عرفان سرایان. شما ببینید ما چقدر در مولوی استشهاد از شاهنامه داریم، درغزلیات شمس داریم،در حافظ داریم، در سنایی داریم، درعطار داریم.
بنابراین، از این جهت چون میراثی داریم که یک ظرفیت یا فرصت استثنایی برای نسل جدید است، می توانیم با توجه به آراء جدید غربی در حوزه ادبیات میراث های ما که گنجینه هایی است گاه ناشناخته، را بشنایم. نظریه های جدید جهانی به مانند چراغ های راهنمایی می توانند باشند که میراث هایمان را بشناسیم. زیرا میراث های ما بنیادهای انسان شناسی دارند و چند لایه اند ،لایه ای از روانشانسی،لایه ای از جامعه شناسی، لایه ای از انسان شناسی، لایه ای از معرفت شناسی ، لایه ای از حکمت، لایه ای از تجلیات ناب دین.
* از نظر جنابعالی جایگاه پژوهش کاربردی در این حوزه کجاست؟
من ابتدا در این تقسیم بندی کمی چالش کنم. وقتی من می گویم کابردی در مقابلمان فقط یک گزینه به نام نظری نداریم، که یک گزینه دیگر نیز داریم که در واقع شاید به عالم نظر متصل باشد و آن تحقیقات راهبردی است. به عبارت دیگر تحقیقات نظری بنیادی داریم، تحقیقات نظری راهبردی، تحقیقات توسعه ای و تحقیقات کاربردی. من فکر می کنم ما در حوزه پژوهشگری از ادبیات باید سه تا توقع داشته باشیم: یکی نظری محض یا بنیادی، یکی راهبردی و دیگری کاربردی. تحقیقات کاربردی ادبیات بیشتر به حوزه زبان، دنیای ویرایش، مهارت های نوشتن،مهارت های سخن گفتن، هنر فهم متن و اینها بر می گردد، که من فکر نمی کنم که نظام دانشگاهی و ستاد علم و فن آوری ما در هیچ جای کشور اندکی برنامه برای تحقیقات ادبی داشته باشد. آنچه از تحقیقات هست بصورت خودرو یا وحشی است.طبیعی بصورت درون زاست.در این درونزایی هم باز چند دسته وجود دارند. یک دسته عالمان برنامه سازی که خود با برنامه و با استراتژی تغییر می کنند، که عرض کردم تعداد آنها از پنج عدد در کشور کمتر است. کسانی که مرجع جهانی شده اند. دسته بعدی آدم های متوسطی هستند که مقلد آنها هستند و روزمره زده اند و باری به هر جهت کار می کنند. مثلاً فرض کنید دهخدا یا معین نیستند، ولی خوب به هر حال از دسته اول تقلید می کنند.
اما دسته بعدی که بخش اعظم آنها دانشجویان دکتری و ارشد هستند در دانشگاه ها رها و بی سامان اند. بر اساس آمار قطعی به شما عرض کنم که تحقیقاتشان پر از تکرار و تداخل است. یک تحقیق درباره سنایی رو پنج نفر همزمان در دانشگاه های ایران انجام داده اند. پر از همپوشانی و فقدان خلاقیت و فقدان مسئله.چون نسبت به علوم انسانی بی توجه هستیم نمی آیم فکر کنیم که چگونه برنامه ریزی بکنیم. وقتی علوم انسانی موجودی مجهول الهویه باشد وضعیت همین است. بنابراین، بیش از نود درصد انرژی استادان ما و دانشجویان ما در حوزه پژوهش ادبی هدر می رود.
* آقای دکتر مؤلفه های پژوهش کاربردی به طور کلی در علوم انسانی چه مواردیست؟
در یک تعریف کلی به نظر من کاربردی کردن علوم انسانی یعنی فناورانه ساختن آن،یعنی علوم انسانی به طریقی حرکت کند که به حل مسئله ناظر باشد و به یک نیازی از نیازهای جامعه پاسخ بدهد. ما به علوم انسانی ظلم کرده ایم وقتی فکر نکردیم که دانش روانشناسی چقدر می تواندبه حل مشکل اعتیاد یا مثلاً به تثبیت بنیاد خانواده و بهتر زیستن کمک کند. من به شما آمار قطعی بدهم که بخش عظیمی از آمار فاجعه بار طلاق، ناشی از فقدان مهارت های زندگی زناشویی است.نه اختلاف فرهنگی هست، نه اختلاف اقتصادی هست، نه اختلاف ناشناختگی هست، هیچکدام از اینها نیست.ما آموزش نداده ایم که زندگی پس از ازدواج یعنی چی؟ چگونه انواع ارتباطات با همسر باید داشت ؟ما باید ظرفیت های هر رشته ای از علوم انسانی را جدا جدا احصاء کنیم.
من فکر می کنم هیچ رشته ای از علوم انسانی نیست که زمینه های کاربردی نداشته باشد، اما این زنگ خطر را به عنوان تبصره عرض کنم که ما نباید از هیچ علمی از جمله علوم انسانی، صرفاً انتظار داشته باشیم که کاربردی عمل کند. دنیایی که فقط انتظار فناورانه از علم داشت نیز ضرر کرده است. درست است که اقتصادش بازار رونق پیدا کرده، اما پایه های تمدن سازی خود را از دست داده است.کشورهایی توانسته اند پایه های تمدن سازی را بنا نهند و تمدن بسازند که علم را فقط در خدمت کاربرد نگرفته اند. یعنی زایندگی تئوریک علم را حفظ کرده اند. ما باید به تحقیقات بنیادی هم اهمیت بدهیم و گرنه بزودی در عرصه کاربردی ساختن همه علوم از جمله علوم انسانی، طعم شکست را خواهیم چشید. ما باید به سمتی برویم که در جامعه شناسی به سمت تولید نظری حرکت کنیم، نه اینکه از جامعه شناسی انتظار کاربردی بودن نداشته باشیم. افراط و تفریط خطرناک است.ما در ادبیات هم باید همین کار را انجام دهیم.
* سابقه پژوهش کاربردی در علوم انسانی در جهان و ایران را توصیف کنید؟
ببینید در جهان که علم کاربردی با تعریف علم جدید بوجود آمده است. از زمانی که نیوتن گفت که علم برای تسخیر طبیعت است علم کاربردی شد. یک لحظه سرنوشت علم در غرب با عالم کاربرد جدا نبوده، در عین حال که اینها در زمینه تئوری بنیادین هم کار کرده اند. سپس آنهابا برنامه ریزی بهتری سهم علمی بنیادی و کاربردی را از هم تفکیک کردند. این مهم است. آنها فقط به یک طرف سوق پیدا نکرده اند. این تمدن غربی جدید از دل آن بخش بنیادی در آمده و ابزار و عناصر خیره کننده اش بصورت فناورانه جلوه کرده است. یعنی علم کاربردی دائماً محصول علم نظری بوده است.
اما دوباره تأکید می کنم که ما نباید فقط نگاه کاربردی به علم داشته باشیم. الان سیاست کشور ما بشدت و عمدتاً به سوی علم کاربردی تقویت می شود. درست است که اینها رفع نیاز می کنند، اما به یک معنا در مقابل اهمیت علوم نظری و بنیادی روزمره اند. به نظر من از ابتدای ورود علم جدید به ایران- از 100 سال پیش- فقط و فقط نگاه ابزارگرایانه و فناورانه بوده است و نه برای نگاه انتقال واقعی علم وگرنه یک مقدار تحقیقات بنیادی را جدی تر می گرفتیم. به همین دلیل ما هر روز مصرف کننده و وابسته هستیم. چراکه سراغ علوم انسانی وعلوم بنیادی تجربی نرفته ایم.ما نرفته ایم بنیان های ریاضی و تجربی را که اساس همه رشته های فنی است همانطور که باید تجربه کنیم. ما نیامده ایم اندکی به فلسفه اهتمام بورزیم یا با اهتمام جدی فیلسوف بپروریم. به همین دلیل در چرخه وابستگی و عقب افتادگی افتاده ایم.حتی در صنعت و ابزار و تکنولوژ ی هم ما واقعاً پیشرفت نکرده ایم. ما قبل از سال 1350 بود که اولین کارخانه رسمی خودرو را احداث کردیم، کره هم در حدود همان سال اقدام به این کار کرد. الان ببینید کره جنوبی در صنعت خودرو کجاست و ما کجا هستیم.
* پس معتقداید که ما به خاطر این ناموفق هستیم که علم بنیادین را کنار گذاشته ایم. دلیل این مشکل را در چه چیزی می بینید؟
کنار گذاشتیم و نگاه ابزاری کردیم و فناوری را در حد صرفاً ابزاری محدود کردیم. من معتقدم که ما از نظر وارد کردن تکنولوژی های پیشرفته از بسیاری از کشورهای پیشرفته جهان جلو هستیم.نه الان از گذشته هم بودیم و هستیم. ولی باز به لحاظ فهم علمی و نحوه استفاده از تکنولوژی و نگاه کاربردی و رسیدن به تولید علم بسیار عقب هستیم.
از طرف دیگر ما در سال های اخیر، با یک دریافت نادرست از علوم انسانی گمان کرده ایم آموزش هایی برخی حوزه ها، مثلاًفقه، جایگزین آموزش های علوم انسانی می شود.فکر کردیم که در واقع با افزودن اطلاعات مربوط به حوزه اسلامی از علوم انسانی بی نیاز می شویم. این امر مشکل ما را دوچندان کرد. درحالیکه حرف بنده این است که بخش اعظم علوم انسانی یعنی موضوع شناسی و این درحوزه حکم نیست.در حوزه مسئله شناسی است. علوم انسانی می گوید که اگر این گونه ارتباط داشته باشید افسردگی حاصل نمی شود. اینگونه رفتار کنید به طلاق منجر نمی شود. این گونه رفتار کنید به اعتیاد منجر نمی شود. کوچه های ما چگونه معماری هنجار یافته تری پیدا می کنند. چه کارهایی انجام دهیم که هنجار های شهری و در واقع، هنجار های عمومی و اجتماعی بهتر حفظ شوند. اینها مسائل خاص علوم انسانی است و نافی مسائل اسلام نیست. حرف ما این است که آموزه های اسلامی در مبانی می تواند سخن بگوید، اما علوم انسانی در موضوعات. می خواهیم علوم انسانی را در موضوع شناسی و مسئله شناسی محروم کنیم؟
* نگاه صرف فناورانه به پژوهش کاربردی یکی از اصلی ترین مشکلات ما در این حوزه ست که شما به آن اشاره کردید. از نظر شما علاوه بر این چه مشکلات دیگری در پژوهش کاربردی وجود دارد؟
مشکلات چند دسته هستند، در واقع موانع توسعه علوم انسانی چند دسته هستند: مشکلات ساختاری، مشکلات سیاست مداری، مشکل ضعف خود محقیقین ومشکلات مربوط نظام آموزشی. اینها را باید از هم تفکیک کنیم. آنچه مربوط به سیاست گذاران مثلاً اینکه اینها اصلاً دریافت و شناخت درستی از علوم انسانی ندارند، اما اظهار نظر می کنند.ما که در عالم رسانه زندگی می کنیم، وقتی پارادایم جهان پارادایم رسانه هست، ما بایدتعداد زیادی در این زمینه دانشجو تربیت کنیم، نه اینکه این رشته رو از دانشگاه ها حذف کنیم.
نکته دیگه ساختار های ماست که تا حد زیادی معلول علت اول است، البته کمی قدیمی تر است .ساختار نظام علمی ما طوری نیست که الزاماً ما را به پژوهش کاربردی برساند. البته یک بخش از این مشکلات نیز به قوانین و مقررات مربوط است و یک بخش هم پیشینه تاریخی دارد. یک بخشی هم محققان و استادان ما هستند. اینها مسلح و مجهز و عالم به تحقیقات کاربردی نیستند و دغدغه تحقیقات کاربردی را ندارند. به عبارت دیگر برای این کار تربیت نشده اند.
* چه پیشنهاداتی برای بهتر شدن وضعیت فعلی دارید؟
هر چه من سلبی گفتم، ایجابی بشود. در حوزه ساختار، سیاستگذاری، تقویت خود استادها و مهارت آموزشی آنها و در حوزه قوانین و مقررات حرف زدم. همه اینها پیشنهادهای من است. قوانین و مقررات های ما باید کاملاً از نو، جامع نگرانه و با توجه به مسائل موجود تجدید نظر بشود. ما باید یک ستاد بسیار فرهیخته در وزارت علوم داشته باشیم، پر از دانشمندان طراز اول علوم انسانی تا بتوانند این قوانین و مقررات را بنویسند، تا مسئله را بشناسند و درون زا عمل کنند. اگر ما می خواهیم در حوزه علم تحکمی برخورد کنیم، هیچگاه به چیزی نمی رسیم. مگر می شود علم را با تحکم اداره کرد؟ مگر دانشگاه پادگان است؟ کدام استاد به ادامه کار خود امیدوار است؟ این استاد می تواند علم تولید کند؟ مسئله کشف کند؟ در قابوسنامه هست که یک فرد نباید بیشتر از یک شغل داشته باشد. نادر ابراهیمی قبل از انقلاب کتاب «ابوالمشاغل» را نوشت. ادبیات کاربردی یعنی همین.
* به توجه به مواردی که فرمودید نقش جشنواره فارابی را در این حوزه چگونه می بینید؟آیا جشنواره فارابی در حوزه موفق بوده است؟
من فکر می کنم که جشنواره فارابی یکی از رخدادهای مثبتی بوده که پیش آمده و در مجموع من کارش را مثبت و خدمت می دانم. گرچه انتقادهای بسیار جدی نیز دارم. می توان گفت فارابی کار خود را انجام داده و به نتیجه نرسیده است.
* جشنواره فارابی در خصوص پژوهش کاربردی چه رویکردی باید داشته باشد؟
به نظرم نباید افراط کند و سهم پژوهش بنیادی راتضعیف کند. خود نفس جشنواره فارابی یک نوع کارکرد فناورانه و کاربردی است که این کافیست. چون شما اگر پژوهش بنیادی را به خوبی پاس بدارید به صورت طبیعی نتیجه کاربردی می دهد. محال است که فلسفه سرجای خود بنشیند و نتیجه طبیعی ندهد. محال است که جامعه شناسان خوب داشته باشید و نتیجه کاربردی ندهد. در کلیله و دمنه داریم که هدف کشاورز از پراکندن تخم، دانه باشد و کاه که علف ستوران است خود به تبع حاصل آید. پژوهش های بنیادی همان دانه و پژوهش های کاربردی همان کاه هستند. چرا راه دور برویم؟ شما برای درک بهتر ارتباط پژوهش بنیادی و کاربردی به خود فارابی و زندگی او نگاه کنید. او یک جامعه شناس فیلسوف بود. او برای علم کار کرد و درس خواند و برای علم حرف زد، همه کاربردها به تبع آن آمدند. عالم موفقی هم شد. خواجه نصیر و خواجه نظام الملک هم همین گونه بودند.
نظر شما :