آئینهوند و آیینهداری تاریخ
هادی خانیکی
۱- دکتر صادق آئینهوند زودتر از هنگامی که گمان میشد، پای در راه مرگ نهاد؛ «بار بر بست و به گردش نرسیدیم و برفت». ۶۳سالگی برای او که بسیار میخواند و کم میگفت و خوب مینوشت، هنوز پایان راه نبود، زمان بالندگی و بردادن بود. گامهایش شمرده و چهرهاش، آرام بود اما هنوز در راه پرتکاپوی علم و اندیشه، توان داشت و پرشتاب بود و بیقرار. شاید هم همین سختکوشی و ناآرامی و فرار از خستگی او را ناگهان در میانه راه از پای درآورد. بههررو مرگش بهناگاه بود و جانکاه شد و هر کس در دور و نزدیک شنید، دیر باور کرد و زود حسرت خورد.
۲- نمای دور آئینهوند اگرچه چشمنواز و زیباست، اما نمای نزدیکش دلنواز و زیباتر بود. دنیایی تودرتو و چندساحتی داشت؛ آشنایی و تتبعش در تاریخ و ادب ایران و عرب و حضور فعال و مؤثرش در کانونهای معاصر اندیشه و اثر ایرانی و غیرایرانی، جهان اسلام و ایران را در گفتوگوها و تأملات از نزدیک او، دیدنیتر و شنیدنیتر میکرد. در روایتهای تاریخی او میشد در تاریخ متوقف نماند و به زمانه خویشتن هم آمد. نقل او از تاریخ از صافی نقدهای عالمانهاش میگذشت از اینرو، عیار داشت و معیار میداد و همصحبتی را دلنشین و مصاحبت را پرجاذبه میکرد. باید در پی فهم تفکر تاریخی او رفت که توانست میان «سرآمدی و سرآمدان تاریخ» با «روزآمدی و روزآمدان آن» پیوند زند.
۳- آئینهوند به معنای واقعی، هم «دانشمند» بود و هم «اندیشمند». عالمی متفکر بود نه متحجر و پشت کتابهای پرشمار خود و آثار دیگران محبوس نماند و از مسائل جامعه و دنیای پیرامون خویش غافل نشد. دانشورزی و دغدغهداری را با هم تجربه میکرد و افقهای ذهن و زبان را به روی هردو باز میکرد. چشمش را بر دیدن واقعیت نمیبست و زبانش را در گفتن حق و در دفاع از حقیقت به کام فرونمیبرد. آزاداندیش و آزاده و در همه سالهای سخت دانشگاه دریغ نداشت که پناه و پناهگاه صاحبان اندیشه و اثر باشد. نه سفر از عالم علم را به دنیای فرهنگ و سیاست، خروج از «آکادمی» میدانست و نه دنیای علم و اندیشه را در بازار مکاره منفعت و منفعتورزی و سیاستزدگی به حراج میگذاشت.
در دانشگاه از هر کس که از حقی دور میماند و بهناروا و جفا و انگ و رنگی گرفتار میشد، صادقانه و جوانمردانه دفاع میکرد. بحق صادق بود و جوانمرد و جایش خالی در میدان حق و حقیقت. شاهکار زندگیاش، برجستگیهای بیشمار اخلاقیاش بود که دنیایی پردغدغه و پرتلاش را به دریایی آرام و صبور وصل میکرد و به هرکس فرصت و رخصت میداد که در کنارش آرام بگیرد و احساس امنیت و بالندگی کند. روانش شاد و آرامباد.
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را به جویی میشمرد
نظر شما :