مرد لطفهای بیدلیل
از برای حق صحبت سالها
بازگو حالی از آن خوشحالها
تا زمین و آسمان خندان شود
عقل و روح و دیده صد چندان شود
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
دکتر صادق آیینهوند، فراتر از استادی در ادبیات عرب و استادی در تاریخ اسلام، مرد اخلاق بود و استاد اخلاق. البته ادعایی در حوزه اخلاق نداشت و به تحقیق کسی در این حوزه، سخنی از او نشنیده اما انصاف باید داد که تجسم اخلاق بود و از پرچمداران واقعی و عملی اخلاقمداری.
روشن است که از دست دادن چنین استادی، تا چه پایه غمبار و ملال انگیز است، آنهم در روزگاری که موازین اخلاقی دچار آسیب جدی و انحطاط دهشتناک شده است. این نه سخن من که سخن بسیاری از آگاهان است و سالهاست که آسیبشناسان و جامعهشناسان جهانی و غیر جهانی از سقوط اخلاق در جوامع مدرن و غیرمدرن سخن میگویند و سخنانشان درست است.
زندهیاد دکتر صادق آیینهوند، مردی بود به شدت اخلاقی و منزه که از دیدار نخست، تواضع و ادب و مهربانیاش به چشم میآمد. شیوه و دأب او مهر ورزیدن بود و گرم گرفتن و آرامش بخشیدن. هرکس را که میشناخت و نمیشناخت، گرامی میداشت و کمترین زمینه انس و آشنایی کافی بود تا والاترین و عالی ترین احترامها و ادبها را بجا بیاورد و مخاطب خویش را شرمسار بلند نظری و کرامت خویش نماید.
کم نبودند کسانی که این شرمساری نصیبشان شد و از سفره رنگرنگ اخلاق و پارسایی و پیراستگی استاد خوشقلب روزگار خاطرهای اندوختند و بهرهای بردند. پایان یافتن آن همه مهر و ادب و خوش خلقی برای همیشه به راستی اسفانگیز است و خاموشی شمعی چنان درخشان و روشن غمبار است و افسوس باید خورد که مردی چنان آموزگار و خوش صورت وخوش سیرت در دل خاک سرد آرام میگیرد و جهان از خویش یتیم میکند. غم و اندوه و افسوس کوچ ناگهانی دکتر آیینهوند زمانی بیشتر میشود که علم و آگاهی و احاطه کم مانند او به «تاریخ» و «ادب» و « فرهنگ ایرانی ـ اسلامی» را به یاد میآوریم.
در خلال این یادآوری نویسندهای در فکر و نظر مجسم میشود که جزو پرکارها و خوب کارها بود. استادی در برابرمان به نظاره میایستد که قدر فرصت و زمان را میدانست و جزو شاگردان مدرسه اغتنام از فرصت بود و بدون اتلاف و فوت وقت، از هر فرصتی برای بیان حقایق تاریخی و اشاعه واقعیات ادب و تاریخ شرق و به طور خاص ایران بهره میبرد.
دکتر آیینهوند، محققی ژرفاندیش و مورخی صادق بود که عمق و طول تاریخ و ادب ایران زمین را کاویده بود. او نمونهای از فرزندان ممتاز و تربیت یافته نمونه ایران بود که بیهیچ اغراقی، تمام عمرش را صرف جستجوی حق و حقیقت کرد و آنچه را که یافت، بیهیچ بخل و امساکی در اختیار همنوعانش قرار داد. خبر کوچ ابدی مردی در این پایه از علم و ادب و تحقیق، آنهم در حالی که در ششمین دهه از عمر خویش میزیست، یکی از بدترین خبرهای ممکن است و یقین دارم که نزدیکان او و کسانی که در مقام همکار یا دانشجو او را از نزدیک درک کردهبودند، تا مدتها اندوهی گران و سنگین را تحمل خواهند کرد، ولی چه باید کرد که مرگ سنت حیات است و شریف و غیر شریف نمیشناسد.
با اینکه ارتباط زیاد و گستردهای با استاد فقید نداشتهام، اما نمیتوانم ناراحتی و اندوه عمیق خودم را از فقدان او پنهان کنم و نگویم که ایران یکی از زلالترین، صادقترین و کاریترین مردان علمی و اخلاقی خودش را از دست داده است و نگویم که شاید قرنی بر ایران بگذرد و همچون آیینه وندی را در دامان خویش نپرورد.
اکنون که صورت لبخندآمیزه و زبان پر از مهر و ادب آن فقید را بخاطر میآورم، عدیل و بدیل و جانشینی برای فضیلتها و ارزشها و مکارم او نمیشناسم و به درستی وظیفه خودم میدانم کوچ غمبار او را به همه کسانی که او را میشناختند و بعد از این، هیچگاه مرد لطفهای همیشگی و بیدلیل را نخواهند دید، تسلیت بگویم و از خداوند متعال برای او طلب علوّ درجه و شأن وجودی بکنم.
در سالهای گذشته، چندین بار افتخار هم سخنی با زندهیاد دکتر آیینهوند نصیبم شد و این فیض مصاحبت بعد از شناخت غیابی او، از ناحیه مطالعه برخی از آثارش بود. امّا در مصاحبت، استاد رحیل را مردی دوست داشتنی و بسیار قابل استفاده یافتم و همیشه از این حیث که توفیق درک حضورش را یافته بودم، به خود میبالیدم.
هنوز صدای نرم و لطیف او در گوشم طنین انداز است که از بازگشت مجد و علای ایران زمین سخن میگفت و از ضرورت کار و تلاش و حرکت بیوقفه. هنوز آوای گرم و گیرایش در جانم به تکرار است که میگفت: فضیلت دوست داشتنی است و ما به فضیلت دوستی سفارش شدهایم.
در دو بار توفیق مصاحبه و گفتگوی مفصل با او ـ که هر دو به تکرار از رسانههای جمعی پخش شد ـ با اینکه کمتر گول ظواهر حرفها را میخورم، متوجه گذشت زمان نشدم و چنان مجذوب ابعاد و آفاق وجودی آن مرد نازنین بیادعا شدم که نفهمیدم دقیقهها چگونه و چسان گذشت و زمان خداحافظی رسید، درست مثل اکنون که بیمقدمه با همه خداحافظی کرده و رفته است. گویا خوب میدانست که ناگهان زود دیر میشود و گویا میدانست که زمان رفتن زود خواهد بود و شاید به همین دلیل بود که جزو معدود استادانی است که همه آنچه را که تکلیف خود میدانست انجام داد و بارهای بر زمین ماندهای ندارد، جز اینکه آگاهانی همت کنند و راه و شیوه و دأبش را بشناسند تا بدانند چه گوهری را از دست دادهاند:
من چه گویم یک رگم هشیار نیست
شرح آن یاری که او را یار نیست
شرح این هجران و این خون جگر
این زمان بگذار تا وقت دگر
*کریم فیضی
نظر شما :