پیام استاد احمد مهدوی دامغانی به همایش بررسی اندیشهها و آثار علمی و هنری خاندان آیت الله شیخ اسماعیل محلاتی (قدس سره)
همایش بررسی اندیشهها و آثار علمی و هنری خاندان آیتالله شیخ اسماعیل محلاتی، از سوی مرکز اسناد فرهنگی آسیا با مشارکت موزه آستان مطهر حرم حضرت فاطمه معصومه (سلامالله علیها) سهشنبه دهم دی ماه به دبیری دکتر کامیار صداقت ثمر حسینی، در سالن حکمت پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد. همایش مذکور با نوشتار و پیامی از دکتر احمد مهدوی دامغانی همراه بود. متن پیام استاد دکتر احمد مهدوی دامغانی به شرح ذیل است:
بسمالله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین والصلوه والسلام علی سیدنا و نبینا محمّد و آله الطاهرین
دوست عزیز ارجمندم، آقازاده به تمام معانی محترم، جناب مهندس اسمعیل روحانی دامت عزّته و سعادته، به این حقیر مژده دادهاند که مقرر است برای اجلال و تکریم و تعظیم جدّ عالم و فاضل کامل ایشان فقیه راشد اهلبیت عترت علیهمالسلام، مرحوم مغفور خُلْد مقام حضرت آیتاللهالعظمی شیخ محمد اسمعیل محلاتی قدس الله تربته الشریف و رفع درجاته فی العلیین، مجلس بزرگداشتی «توسط مرکز اسناد فرهنگی آسیا وابسته به پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» تشکیل شود که در آن تجدید ذکر آثار قلم مبارک و تألیفات آن فقید سعید توسط بسیاری از اهل علم و فضلای والامقامی که در آن مجلس شرف حضور دارند، صورت گیرد و از این حقیر فقیر ناچیز که به مناسباتی چند به این خاندان جلیل محترم از سالهای 1317 – 1318 شمسی ارادت دارم و احترام میگزارم (و سبب آن را در سطور آینده ملاحظه خواهید فرمود) خواستهشده است که برای آنکه سعادتی ببرم، در این مجلس شریف ارادتی بنمایم و شرحی هر چند هم که مختصر و نارسا باشد، درباره این بیت شریف بنگارم گو اینکه آنچه در این موضوع بنویسم در حکم «زیره به کرمان بردن و خرما به هَجَر آوردن است»؛ ولی این معنی از این ناچیز رفع تکلیف نمیکند و انشاءالله خوانندگان فاضل گرامی، من حقیر را از قصور یا تقصیری که ناخواسته در نوشتهاش مشاهده میفرمایند معذور دارند.
*****
در آن سالهای فوقالذکر، این بنده در دبیرستان تحصیل میکرد و ازآنجاکه به کتاب خواندن از کودکی یعنی از همان سالهای دبستانی مکلّف و موظف شده بود و خدا رحمت کند مرحوم والدم را که در کلاس پنجم ابتدایی که بودم مرا به خواندن کتاب «ناسخ التواریخ» مرحوم سپهر کاشانی و اولین مجلد آن که نام «کتاب هُبوط» را بر آن گذاشته است،
مکلّف فرمود که در طول تعطیلات تابستانی آن را بخوانم و هر جا را که نفهمیدم از او بپُرسم و من بنده که در آن سال آن را خواندم و بسیاری از مطالب آن را فهمیدم و به خاطر سپردم و اشکالات فراوانی را که در فهم آن مطالب داشتم از پدرم میپرسیدم و او با حوصله تمام آن را برایم توضیح میداد و رفع اشکال میکرد و هم چنان شد که در سالهای بعد نیز مجلات دوم و سوم آن کتاب بسیار خوب را خواندم و بهموازات مطالعه آن کتاب، کتابهای دیگری مثل «حیات القلوب مرحوم مجلسی رضوانالله تعالی علیه» و «زندگانی محمد صلیالله علیه وآله»محمد حسین هیکل که تازه از چاپ درآمده بود ، «تمدن اسلام» دکتر گوستاولوبون فرانسوی را نیز در طی سالهای 1312 تا 1320 مطالعه کردم ولی ازآنجاکه آن ایام خواندن «رُمان»های اروپایی که توسط فضلای ایرانی امثال مرحوم حسینعلی مستعان و ذبیحالله منصوری به فارسی ترجمهشده بود نیز رایج شده بود، آنها را نیز میخواندم؛ یعنی از کتابفروشی رَحمانیان که آن کتابها را هر شبی ده شاهی (= نیم ریال) کرایه میداد، میگرفتم و بهسرعت خواندش را تمام میکردم و هنوز بعد از بیش از هشتاد سال نام بعضی از آن کتابها را مثل «پاردایانها» و کتابهای «میشل زواکُو» و «رمانهای پلیسی مثل شرلوک هُلمز انگلیسی و «نات پینکرتون» آمریکایی را به خاطر دارم.
باری؛ یک روز مرحوم والدم که میدید این بنده از مقرری روزانه که روزی یک قران (= یک ریال) بود باید کرایه آن کتابها را بپردازم به من فرمود تو که این افسانهها را میخوانی چرا این دو کتاب را که در حقیقت حاوی مطالب اخلاقی و دینی است نمیخوانی و دو کتاب را به من داد که بخوانم و آن دو, یکی کتاب «جامع التمثیل» بود که مشتمل بر حکایاتِ شیرین است و دیگری کتاب گفتار خوش یار قلی» و خواندن و پرسیدن اشکالات کتاب «گفتار خوش یار قلی» را جدّاً تکلیف فرمود، و خواندن آن کتاب موجب شد که به مؤلف عالم فاضل آن کتاب و خاندان جلیلِ او ارادت و احترام بورزم.
تابستان سال 1322 مرحوم آقای آیتالله آقا سید حسین نجفی قوچانی معروف به آقا نجفی که از قوچان به مشهد مشرف شده بود، در بازدیدی که از مرحوم والدم فرمود و من بنده در عین اینکه خدمتگزاری میکردم و چای و خربزه خدمتشان میآوردم و در فواصل نیز اجازه نشستن داشتم، میدیدم که مرحوم آقا نجفی مکرر نام آقا شیخ اسمعیل محلاتی را میبرد و مرحوم پدرم نیز با دقت فراوان به آنچه که مربوط به آقای محلاتی است گوش میدهد و درباره آن عالم جلیل از آقا نجفی سؤالهایی میکند و مرحوم آقا نجفی با یک حالت اشتیاق و انبساطی که از یاد مرحوم آقا شیخ اسمعیل دارد به پدرم جواب میداد و از فضایل اخلاقی و نهایت زُهد و اعراض از دنیا و مادیّات و دیگر ملکات نفسانی آن مرحوم حکایتها میفرموده و این اولین باری بود که نام شریف آقا شیخ اسمعیل محلاتی را و اینکه او از نخبهترین اصحاب مرحوم مبرور آقای آخوند خراسانی قدس سره بوده و اگر زنده میماند مسند زعامت و مرجعیت شیعه به وجود او مزین میشد، از مرحوم آقا نجفی قوچانی قدس سره شنیدم.
حالا چه سالی بود به یاد نمیآورم ولی اواخر دهه بیست یا اوایل دهه سی بود که حسب المعمول هر سالی چند بار از طهران به مشهد مشرف میشدم، به مشهد مشرف شدم و روزی دیدم که مرحوم والدم قدس سره در میان دهپانزده کتاب بزرگ و کوچکی که برای مطالعه و تهیه مطالب تدریساش برکنار و روی میز کوچکی است (که در آن زمان در غالب منازل برای نیازمندیهایی که لازمه انجام آن بر آن میز میبود، موجود بود که پایههای آن حداکثر چهل سانتیمتر میبود.) کتابی که مثل دیگر کتابها با جلد تیماجی مجلّد نشده است، وجود دارد که عنوانش «منجزّات مریض» است و مؤلف آن شیخ اسمعیل محلاتی است. از پدرم پرسیدم این آقای محلاتی همان آقا شیخ اسمعیل محلاتی است که چند سال پیش درباره ایشان از مرحوم آقا نجفی قوچانی سؤالاتی میکردید؟
پدرم گفت: بله این همان عالم بزرگوار محترم است و من چقدر از دقّت نظر و حُسن بیان او که خدایش رحمت کناد در این کتاب استفاده کردهام و احسنت و آفرین گفتهام و اضافه کرد ایشان پدر زن مرحوم آقای شیخ محمدحسین ترشیزی که پسر عمّه والدهات است، میباشند.
من این معنی را که والدهام که از لحاظ پدری اصلاً ترشیزی است و پسر عمّهای بنام آقا شیخ محمدحسین دارد، میدانستم ولی از اینکه این آقا شیخ محمدحسین داماد آقای محلاتی مورد مذاکره میان پدرم و من میباشد، بیاطلاع بودم. خدای تعالی مرحومان محلاتی و ترشیزی و والدینم را رحمت فرماید.
در همان ایام کتاب شریف «سیاحت شرق» که خاطرات یا سفرنامه مرحوم آقا نجفی قوچانی به عراق است به همت دوست محترمم آقای رمضانعلی شاکری منتشر شد و مطالعه آن مرا به فضایل و کمالات و محسنات مرحوم آقا شیخ اسمعیل محلاتی و شدت ارتباط آن مرحوم با مرحوم مغفور آقای آخوند ملّا محمدکاظم خراسانی طاب ثراه بیشتر ساخت.
در سال 1325 یا 1326 که من بنده در طهران تحصیل میکردم و از لحاظ شُغلی دفتر یار دفترخانه 22 طهران به سردفتری مرحوم آقا شیخ محمدصادق شاهآبادی (برادرزاده مرحوم حضرت آیتالله آقا میرزا محمدعلی شاهآبادی قدس سره) بودم. به مناسبتی موردتقدیر و تحسین مرحوم مغفور آقای حسن روحانی که رئیس اداره امور اسناد ثبت کل بود، قرار گرفتم و آن مرد دانشمند شریف ازآنجهت که گویا تلمّذی در خدمت مرحوم والدم داشته است، با ملاحظه پرونده استخدامی بنده متوجه شده بود که من فرزند اویم به من بنده محبتی مبذول میفرمود. روزی به من گفت: اگر کاری با اداره ثبتاسناد داشتی به خود من مراجعه کن و از آن تاریخ تا چهل سال بعد؛ یعنی تا سال 1363 که جناب حسن روحانی به رحمت الهی واصل شد این ارتباط دوستانه و ارادت و احترام من بنده به آقای حسن روحانی و لطف و مرحمت ایشان به بنده هر روز از روز پیش افزونتر میگشت. خداش بیامرزاد. من بنده بسیار جای خالی او را حس میکنم.
در سال 1328 مرحوم محمود بدر که از محترمترین دولتمردان آن ایّام بود و چند بار به وزارت رسیده بود، بهعنوان نایب التولیه آستانه مقدسه رضویه (علیهالسلام) و استاندار خراسان به مشهد مشرف شد و مرحوم آقای حسن روحانی را بهعنوان مشاور و در حقیقت معاون خود در امور حقوقی با خود به مشهد دعوت کرد و آقای روحانی به مشهد مشرف شدند و تا چند سال یعنی حتّی بعد از استانداری مرحوم بدر، در مشهد اقامت کرد و در طول این مدّت، ارتباط و مصاحبت و مجالستش با مرحوم والدم بیشتر شد و در دوران حکومت مرحوم دکتر مصدق ایشان کموبیش داخل سیاست شد و رسماً ازجمله «مصدقی» های مشهد شناخته شدند و در این اعتقاد بالخصوص پس از کودتای 1332 بیشتر پافشاری و تظاهر رسمی به ملّی گرایی و مخالفت با استبدادی که پادشاه به آن مبتلی شده بود، میفرمود تا جایی که منجر به گرفتاری و حبس ایشان و بازنشستگی از خدمات دولتی گردید و مرحوم حسن روحانی پسازآن، با توجه به سوابق درخشانی که در خدمت در اداره ثبتاسناد و وزارت کشور داشت، پروانه دادگستری گرفت و به وکالت عدلیه قیام فرمود و در این سمت از افاضل و اعاظم وکلای دادگستری محسوب میشد تا بدان جا که به عضویت در محکمه انتظامی وکلا انتخاب گردیده از آن زمان تا هنگام وفات ناگهانیاش در پاییز 1363 یعنی در طول بیستوهشت سال به همین سمت اشتغال داشت. (بهاستثنای دوران سفارتش) در تمام این مدّت این مرحمت را به من نیز مبذول میداشت که هر هفته دو سه بار به دفترخانه من بنده تشریف بیاورد و ساعتی را سرافراز فرماید و ازجمله در جلسه چهارشنبه پیش از ظهرها که جمعی از فضلاء و حضرت سیدالشعراء امیری فیروزکوهی و مرحومان استاد مدرس رضوی و بدیعالزمان کردستانی در آن شرکت داشتند. (و بسیاری دیگر که مکرراً نامهای آنان را نوشتهام، شرکت فرماید و در آن مباحثات و مجادلات ادبی و حقوقی نظرهای دقیق ابراز کند و درمجموع آن مرحوم جامع بسیاری از کمالات نفسانی و اکتسابی، و به تمام معنی انسانی شریف و عالم و مهذّب بود. خداش رحمت فرماید.
ایشان از سالهای اواخر دهه اول قرن گذشته، جهتِ تحصیل علم در قم اقامت داشته و در آنجا به مقامات علمی و والایی نائل شده بود (تا بدان جا که معروف شده بود که پسازاینکه آقای روحانی از مسلک و لباس روحانیت در اوایل دهه دوم آن قرن خارجشده و به عضویت ثبتاسناد درآمده بود، مرحوم مغفور آیهالله العظمی حائری یزدی رضوانالله علیه از اینکه آقا شیخ حسن روحانی از حوزه علمیه کنارهگیری کرده است، ابراز تأسف فرموده بود) و در آنجا با مرحوم مغفور آقای امام خمینی قدس سره رشته صداقت و دوستی داشته است، علیهذا مرحوم امام، ایشان را بهعنوان اولین سفیر کبیر جمهوری اسلامی ایران در سوریه انتخاب فرمودند و معظم له بدان سمت روانه دمشق شدند و به مهمات آن شغل اشتغال یافتند و ازآنجاکه آن مرحوم مانند یک عرب عراقی به عربی صحبت و مکالمه و مکاتبه میفرمود، در دمشق با معاریف رجال سیاسی و ادبی سوریه رابطهای فراوان برقرار کرده بود و با رئیسجمهور مرحوم حافظ اسد و با وزراء و دیگر اعاظم دولتی سوریه و یا ادباء مشهور بلا واسطه مصاحبت و مجالست میداشت است و بهویژه با مرحوم سرلشگر مصطفی طلاس[1] دوستی پیداکرده بود. در آن قریب دو سالی که مرحوم روحانی در دمشق تشریف داشت، چندین نامه برای این بنده ارسال فرمود که در آنها از نحوه ارتباطش با ادباء و فضلای دمشق شرح و بسطی بسیار دلانگیز خبر میداد. علاوه بر این، آن مرحوم در جلسه سهشنبهشبهای منزل مرحوم حضرت سیدالشعراء امیری فیروزکوهی نیز گاهی شرکت میفرمود؛ زیرا با آن مرحوم از زمانی که هر دو این بزرگوار کارمند ثبتاسناد بودند، رفاقت صمیمی داشت. خداوند به لطف و کرم خود به مرحومان روحانی و امیری فیروزکوهی و دیگر رفتگان از آن جمع رحمت و مغفرت خود را ارزانی فرماید و به باقیماندگان از آن جمع عمر طولانی عطا فرماید.
سومین ارتباطم با این خاندان مکرّم مختصر آشنایی و دیارهای محدودی که با مرحوم مهندس ابو تراب روحانی که برادر بزرگ مرحوم حسن روحانی است، داشتم. آن مرحوم از کارمندان عالیرتبه شرکت نفت میبود. آقای شهریار روحانی که در اوایل انقلاب اسلامی نامش برده میشد، پسر آقای مهندس ابو تراب است و افسوس میخورم که سعادت زیارت مرحوم مغفور آیهالله آقای حاج حسین روحانی رحمه الله علیه را نداشتم، هرچند که از احوال آن فقید سعید گاه توسط مرحوم آقای حسن روحانی مطلع میشدم.
چهارمین رشته ارتباط من بنده با این خاندان محترم مرحوم مغفور جمالالدین جمالی سردفتر 26 تهران و نائب رئیس ادوار متعدد و اخیر کانون سردفتران (یعنی قبل از اسفند سال 1354 که قانون جدیدی برای دفاتر اسناد رسمی تصویب و معمول که در آن استقلال کانون منظور شد و دیگر وزیر دادگستری رئیس کانون نمیبود.) و در حقیقت رئیس آن کانون بود و با کمالِ دقّت و حُسن نیّت وظیفه خود را بهعنوان سرپرست کانون طیّ سالهای متوالی انجام داد و در سمت سردفتری همواره با کمال صداقت و امانت و رعایت حقوق مراجعین دفترخانهاش عملی میفرمود. آن مرحوم که مردی فاضل و دانشمند بود، دو سه کتاب حقوقی از عربی به فارسی ترجمه کرد. ایشان در سال 1364 به رحمت خدا واصل شد. رحمه الله علیه.
آخرین و پنجمین رشته ارتباط این بنده با این خاندان مکرّم، آشنایی و دوستی با سرکار بانو حشمت مهریار و همسر و فرزندان ایشان است. این دوستی و آشنایی از سال 1367 یعنی سی سال پیش در همین شهر فیلدولفیا آغاز شده است. این بانو حشمت مهریار بنا بر آنچه ایشان میگویند، دختر مرحوم ابوالقاسم مهریار است که به قول این بانو مرحوم ابوالقاسم مهریار والد ایشان فرزند منحصر مرحوم آقا شیخ محمد محلاتی که معروف به یارقلی شده بود، میباشد و بدواً هم به همان نام خانوادگی یارقلی شناخته میشده است؛ ولی بعداً نام خانوادگی «مهریار» را برای خود انتخاب کرده است. این بانو که اینک بیش از هشتاد سال دارد، همسر آقای حاج محمدتقی سیزراسی زرم است. و این آقای سیزر گرچه هندوستانی الاصل است ولی ازآنجاکه والدین او بیش از صدسال پیش به نجف اشرف مهاجرت کرده و در آنجا اقامت داشتهاند، متولد نجف است و خداوند به حاج محمدتقی سیزر و همسرش بانو حشمت مهریار، چهار فرزند پسر عطا فرموده است که به ترتیب سن، نام آنها عباس و ابوالقاسم و مهدی و محمد است و این محمّد قریب بیست سال پیش در فیلدولفیا از دنیا رفت. خداش بیامرزاد. حاج عباس آقای سیزر با همسرش خانم سیّده دیانا حسینی بمی و دو فرزندشان سهیل و هدیّه در کالیفرنیا هستند و همسرشان بانو حشمت مهریار (یارقلی سابق) با دو فرزند مکرمشان ابوالقاسم و مهدی در حومه شهر واشنگتن زندگی میکنند و این بانو حشمت از مرحوم حاج شیخ محمدحسین ترشیزی (پسرعمه والده این بنده احمد مهدوی دامغانی) بهعنوان «شوهر عمّه» پدرش یاد میکند و ظاهراّ بهحسب گفته خودش آن مرحوم را در طفولیت خود دیده است و گویا میدانسته است که میان من بنده و برادران و خواهرانم با ایشان به مناسبت همان مرحوم حاج شیخ محمدحسین ترشیزی داماد محترم مرحوم آیتالله حاج شیخ اسمعیل محلاتی اطاب الله ثراه ارتباطی موجود است.
*****
با نسل دوم مرحوم خلدآشیان شیخ اسمعیل محلاتی نیز ارتباط داشتم؛ یعنی با آقایان دکتر علی و دکتر رضا و مهندس جواد، پسران برومند مرحوم آقای حسن روحانی و آقای شهریار روحانی پسر مرحوم مهندس ابو تراب و آقایان محمد و احمد جمالی، پسران مرحوم جمالی دوستی و آشنایی داشتهام؛ هرچند که قریب چهل سال است که هیچیک از آن عزیزان را سوای آقای شهریار روحانی که چندین بار ایشان را در آمریکا دیدهام، ندیدهام. خداوند همهشان را حفظ فرماید ولی از دیدار جناب مهندس اسمعیل روحانی که علیالظاهر موجَّهترین و مبرّزترین و فاضلترین افراد نسل دوم مرحوم آقای شیخ اسمعیل محلاتی میباشند محرومم و فقط به استماع صدا و زیارت مکتوبات و قرائت مقالات فاضلانه ایشان نائل شدهام.
*****
امّا در موضوع اصلی این نوشته که وجود به تمام معنی «شریف» مرحوم خلدآشیان جنّتمکان آیهالله العظمی شیخ اسمعیل محلاتی است باید گفت: هرچه گفته و نوشته شود در برابر همان «اجمال احوال» که نوشته نغز پر مغز خود آن مرحوم مغفور است و در صفحه 150 تا نیمه صفحه 153 کتاب مستطاب «انوار العلم و المعرفه» آن بزرگوار مندرج است و در آخرین ماههای زندگیاش مرقوم فرموده و انوار معرفت از آن متجلی است، هیچ ارزش و نمودی ندارد؛ چرا که لَمَعات تقوی و زهد و اشتیاق به تحصیل علم و اخلاص در نظر و عقیده و عمل و اعراض از دنیای دنی و بهره فراوانی که از «یقین» بَر رُوح و قلب آن بزرگوار به عنایتِ واهب العطیات افاضه شده است، بهروشنی مشاهده میشود که بهراستی آن وجود عزیز چگونه همان راه و روشی را که بزرگان از علماء و عرفاء و محدّثان قرون گذشته برای حصول علم و معرفت میپیموده و پیش میگرفتند، به بهترین وجه پیموده و پیشگرفته است و چه زحمات و مشقاتی را برای تحصیل علم و معرفت و وصول به آنچه که معصوم علیهالسلام درباره آن فرموده است: «و ما قُسّم شییءٌ أقلّ من الیقین» (هیچچیز اندکتر از «یقین» را خداوند تبارکوتعالی بر مردم عطا نفرموده است = ترجمه به مضمون) یعنی یقین به عنایت الهی تحصیلکرده است.
در میان فقهاء بزرگ قرن چهاردهم هجری یعنی از مرحوم رضوان جایگاه حضرت میرزا محمدحسن شیرازی تا مرحوم خلدآشیان حضرت آقای حاجآقا حسین بروجردی قدس الله اسرارهم (آنان که به مقام اعلای مرجعیت تامّه شیعه نائل شدهاند) و یا آنان که با همه اهلیت بهعنوان مرجع عام شناختهنشدهاند؛ مانند مرحومان آقا ضیاءالدین عراقی و شیخ طه نجف و شیخ محمد حسین کمپانی اصفهانی و برخی دیگر از اصحاب و شاگردان مرحوم آقای آخوند ملّا محمدکاظم خراسانی طیّب الله ثَراهم – گویا هیچکس مانند این آقا شیخ اسمعیل محلاتی با چنان زحمات و مضایق، طریق تحصیل علم و معرفت را (معرفت به معنای واقعی را) طیّ نکرده است و محضر اساتید عظامی را که این مرد جلیل شریف درک کرده، درک نکرده است؛ زیرا بهتصریح خود آن بزرگوار ایشان از مشایخ والامقامی مانند مرحومان حاج میرزا حسن آشتیانی، حاج میرزا ابوالقاسم کلانتری و آخوند ملّا حسین اردکانی و شیخ زینالعابدین مازندرانی (پدر مرحومان زینالعابدین رهنما و محمد تجدد - فضلای معاصر زمانِ ما) و سید حسین کوهکمری و حاج میرزا حبیبالله رشتی[2] (جدّ خاندان صوفی گیلانی معاصر) و نهایهً به سعادت تلمّذ و فیضِ درک محضر مبارک حضرت میرزا محمدحسن شیرازی قدس سره رسیده و بهخوبی بهره برده و استفاده گرفته است.
ایشان در دوم دهه آخر قرن سیزدهم هجری که وسائط نقلیه برای سفر فرق چندانی با همان وسایل در قرون گذشته نداشته است) مرحوم محلاتی بهتصریح خودش: در سنه هزار و دویست و هشتادونه (که بیستساله بوده) برای تکمیل تحصیل با کمال بیبرگی و نهایت عسرت عراق عرب را وِجهه همت خود قرار داد و گاهی سواره، گاهی پیاده، لنگلنگان با پای مجروح که از تعب پیادگی بود، روز اول ماه مبارک رمضان کربلای معلی را مزار و مطاف خود دید.» آن مرحوم تاریخ شروع سفر خود را مرقوم نفرموده و فقط سال آن را ذکر کرده است؛ حال اگر فرض کنیم ایشان در اواخر ماه ربیعالثانی 1289 از تهران ؟ یا قم؟ یا محلّات عزم سفر کرده باشد تا اوّل ماه رمضان آن سال لااقلّ چهار ماه بقول خودشان سواره و پیاده راهپیمایی کرده تا به کربلای معلّی رسیده است.
سفر این طالب علم، عیناً شبیه سفر فیالمثل «خطیب تبریزی»[3] در اواسط قرن پنجم یا «قطّان مروزی» در اواسط قرن سوم است؛ یعنی آنچه را که مرحوم محلّاتی درباره سفر خود میفرماید عیناً همانند همان است که بزرگان نامداری قطّان مروزی محدّث والامقام که از اصحاب حضرت صادق صلواه الله علیه است و یا خطیب تبریزی ادیب عالیقدری که شارح «حماسه ادبی تمّام» و چندین کتاب معتبر دیگر است در بابی سفر خودشان از خراسان یا تبریزی بهسوی عراق یا شام یا حجاز گفتهاند. رحمه الله علیهم.
شکی نیست که آنچه مرحوم محلاتی کمتر از یک سال پیش از وفاتش مرقوم فرموده است در نهایت صداقت و امانت و خلوص عقیدت و نشانی از نیل به مقام عظیم و مغبوط «یقین» است.
باری؛ مرحوم محلاتی از سال 1293 تا سال 1294 از محضر مبارک حضرت میرزای شیرازی مستفیض شده است و در آن سال باوجودآنکه حضرت میرزا میل داشتهاند که آقای محلاتی در همان سامرّاء بماند، باز برای دومین مرتبه به ایران مراجعت میکند و گاهی در محلّات و بیشتر در بروجرد بسر میبرد و چند ماهی هم موفق به عتبه بوسی حضرت امام علی بن موسیالرضا صلوه الله علیه میشود و بالاخره پس از هجده سال اقامت در ایران ]و بیشتر در بروجرد) عزیمت بازگشت به عراق و سکونت در نجف اشرف میکند. خواننده گرامی ملاحظه بفرمایید مرحوم محلاتی رضوانالله علیه علّت اعراض و حرکت از ایران بهسوی عراق را چگونه و با چه خلوص و قاطعیّت و صداقتی بیان میفرماید: « ... در این بین چیزی که سبب شد که از توقف عجم بهکلی منصرف شدم این بود که معاشرت و خُلط و آمیزش با مردم را در آن بلاد با حقیقت خداپرستی به حَسَب مذاق خود مْنافی دیده و جمع مابین خَلق و خالق را در آن بلاد در عُهده خود ندیده بدین سبب با یکمشت اهلوعیال و اولادی که داشت چشم از هر چیزی پوشید و در ماه ربیعالثانی سنه 1312 بهطرف عتبات عالیات متحرّک شد. بدین عزیمت در کنج نجف اشرف مُنْعَز شود تا موقع اجابت دعوت حق برسد. ...» ولی پس از تشرف با سامّرا به درک مجدّد محضر مبارک حضرت میرزای شیرازی نائل میشود ولی: «... تقریباً سه چهار ماه که گذشت آن مرد بزرگ عالَم را در ماه شعبان 1312 از وجود مبارک خود تهی کرد و نهفقط سامرّه؛ بلکه از مطلق شیعه خانه، بلکه مطلق اسلام خانه، روح حیاه مُنسَلِخ شد. ...» و مرحوم محلاتی که عزم رحیلش از سامّراء بدل به اقامت شده بود، دیگر تحمل اقامت در سامرّاء را از دست میدهد و به نجف اشرف متصل میشود و سی سال آخر عمرش را در آن «قُبّه الاسلام» در پناه حضرت مولی الموالی صلواه الله علیه میگذراند.[4] درباره این ایام، شرح مبسوطی که مرحوم آقا نجفی قوچانی رحمه الله علیه در کتاب «سیاحت شرق» مرقوم فرموده است، بهترین ترجمه حال است و در همین ایام است که معظم له به تدریس و تألیف کتب و رسالات فقهی و اصولی و کلامی موفق میشود و آثار قلم آن بزرگوار یادگار مطلوب ایشان در فرهنگ شیعه به شمار میرود.
آن مرحوم در پایان شرحهای خود مطلبی مینگارد که فوقالعاده قابل توّجه است؛ خاصّه آنکه این زمان یعنی در حال حاضر آن مطلب مایه اشتغال ذهن و زبان و بیان برخی از فضلای «حوزوی» شده است و آن مطلب که مرحوم محلاتی آن را توصیف میفرماید چنین است: «... احیاء علم اصول فقه و جمع شتات و تصفیه و تخلیص آن از افکار مُعْوَجَّه که حقیقت این علم را از بین برده و روابط معنویه آن را ازهمگسیخته است ...» و علیهذا به تألیف مجموعهای که آن را «لباب الاصول باسقاطِ القشور و الفضول» (نام نهاده) مشغول میشود. کتاب مهم دیگر آن بزرگوار «انوار العلم و المعرفه» است که کتابی «کلامی» است و با احاطهای که به حکمت و فلسفه و اقوال متکلمین داشته است، درباره توحید و نبوّت و معاد و امامت با بیانی بسیار علمی و به فارسی متداول آن ایّام نگاشته شده است و امید است که فضلای عالیه برای توضیح و تشریح بعضی از عبارات و مصطلحات آن دامن همّت به کمر زند و آن کتاب مستطاب را که فی الحقیقه، جامع اقوال متکلمین شیعه رحمه الله علیهم است، مورد توّجه قرار دهند و با نثر امروزی فارسی منطبق سازند. انشاء الله
[1] این سرلشکر طلّاس امیرالادباء و ادیب الامراء آن ایام محسوب میشده است و دو جلد از تألیفات خود را علی القاعده به معرفی مرحوم روحانی، برای این حقیر فرستاد که اینک در کتابخانه دانشگاه ژرژ واشنگتن است.
[2] که همه این علمای نامدار بزرک از اعاظم اصحاب مرحوم خلدمقام حاج میرزا محمدحسن شیرازی میباشند.
[3] «... از آنجا که میخواست کتاب لغت «التهذیب» ازهری را بر ابی العلاء معرّی قرائت کند، مجلداتِ آن کتاب را در توبرهای گذاشت و آن توبره سنگین را بر پشت خود حمل میکرد و پای پیاده از تبریز تا معرّه را پیمود؛ زیرا امکان پرداخت کرایه مرکوبی را نداشت و از بس در طی راه عَرَق ریخته بود و عرقش که بر آن توبره نفوذ کرده، آسیب به آن کتابها رسانده بود.» ابن خلّکان، ج6، ص 192.
[4]. و اختصاصی به مرحوم آخوند خراسانی پیدا میکند و این نکته قابل توجه است که هر دوی این بزرگوار در سن 74 سالگی وفات کردهاند.
نظر شما :