گزارش نشست بزرگداشت فردوسی (بخش دوم)
به نام خداوند نام و خداوند جای
در ادامه نشست سر کار خانم دکتر افراشی، عضو محترم هیئت علمی پژوهشکده دانشنامهنگاری، سخنرانی خود را با عنوان «استعارههای بدنمحور در شاهنامه» ارائه کرد.
گزیدهای از سخنرانی خانم دکتر افراشی:
به عنوان مقدمه در مورد چارچوب نظری که این سخنرانی در آن چارچوب تهیه شده است باید گفت امروزه پرداختن به احساسات و عواطف در معناشناسی چارچوبهای مشخصی دارد که در این سخنرانی از دو چارچوب «معناشناسی عواطف» و «معناشناسی اندامهای بدن» یا معناشناسی اندامواژهها استفاده میشود، به علاوه معناشناسی درد و بیماری نیز به کار می رود، زیرا درد و بیماری از سویی با احساسات و عواطف در ارتباط است و از سویی ما را نسبت به اندامهای بدنمان آگاه می کند.
چند گزاره کلیدی که در این ارائه به کار می روند عبارتند از:
یکی از یافته های علوم شناختی این است که شناخت انسان از جهان صرفاً مبتنی بر عقل و استدلال نیست، بلکه ما جهان را حس می کنیم. دوگانگی عقل و احساس در تاریخ فلسفه و علم، امروز در رویکرد شناختی وضعیت جدیدی پیدا کرده است. اما نکته قابل توجه این است که این مسئله برای ما در شرق اساساً موضوع جدیدی نیست و ما با این امتزاج زیسته ایم و رویکرد ما برای شناخت جهان همواره در پیوند با آمیختگی میان عقل و احساس بوده است در شاهنامه به عنوان اثر بزرگ فرهنگی ما که بازتاب رویکرد و نگرش ما به جهان است می توان این امتزاج و آمیختگی را به خوبی دریافت
امروز در علوم شناختی سخن از رابطه غیر قابل تفکیک میان بدن و ذهن است.
فرهنگها درک متفاوتی از بدن به دست می دهند. به این ترتیب، بازنمایی احساسات و عواطف در روایات اساطیری مختلف، متفاوت و قابل مقایسه است.
بدن انسان محمل مفهوم سازی در زبان است، مثلاً در زبان پیوند جگر با شجاعت، قلب با عشق، دست با یاری، پا با ایستادگی، سر با اندیشه و... نشان می دهد اندامها چگونه محمل مفهوم سازی قرار می گیرند و البته احتمالاً این مفهوم سازی ها در پیوند با اندام در فرهنگهای متفاوت اگرچه شباهتهایی دارند، اما تطابق کامل ندارند. می توان گفت مفهوم سازی بر اساس بدن و اندامها امری تابع فرهنگ است.
یکی از حوزه های مفهوم سازی بر اساس بدن، احساسات و عواطف است.
با این مقدمات نظری به بحث در مورد شاهانامه در این چارچوب می پردازیم و چند مثال را با پیگیری چند احساس پایه در شاهنامه مرور می کنیم.
حس شرم:
رخان سیاوش چو گل شد ز شرم / بیاراست مژگان به خوناب گرم
ببوسید گرسیوز از دور خاک / رخش پر ز شرم و دلش پر ز باک
بیامد به نزدیک افراسیاب / نیا را رخ از شرم او شد پر آب
در این مثالها روشن است که شرم با سرخی چهره، اشک در چشم، احساس و حالتی که در چهره نمایش پیدا میکند، در ارتباط است و بازنمایی میشود. نکته دیگری که در ادامه نیز به آن اشاره خواهد شد، ارتباط شبکهای میان احساسات است که شاهنامه بهترین و برجسته ترین اثری است که این شبکه احساسات را می توان از اساس آن استخراج کرد. برای مثال ارتباط میان شرم و ترس که در بیت دوم مشخص است.
حس ترس:
ز شیرین روان دل شده ناامید / تن از بیم لرزان چو از باد بید
یکی بانگ برزد به زیر گلیم / که لرزان شدند آن دو دختر ز بیم
بمردم نماند به روز نبرد / نپیچد ز بیم و ننالد ز درد
رخش زرد از بیم سالار شاه / سخن لرز لرزان دل پر گناه
چنانکه روشن است ترس با لرزش بدن، حس درد و رنج در بدن، زردی چهره، بیماری، بریدهبریده صحبت کردن به بیان آورده شده است.
حس غم:
بشد طوس و گستهم با او به هم / لبان پر ز باد و روان پر ز غم
بیامد به نزدیک خاقانی چو گرد / پر ازخون دل و لب پر از باد سرد
دلش گشت پر آتش از درد و غم / دو رخ را به خون جگر داد نم
سپه را زغم چشمها تیره شد/ مرا چشم در تیرگی خیره شد
در این ابیات غم حسی است که با اشک، آه کشیدن، ناله، درد و تیرگی و خیرگی چشمها بازنمایی شده است. جالب است که امروز در مطالعات شناختی از تیرگی چشمها در اثر افسردگی و غم صحبت به میان میآید. (در اشعار حافظ اصطلاح غبار غم را به همین معنا میتوان یافت).
حس رشک:
چون از رشک جوشان و دل کرد تنگ / بر نوذر آمد بسان پلنگ
سرشک اندر آمد بمژگان ز رشک / سرشکی که درمان ندارد پزشک
بکش جان دل تا توانی ز رشک / که رشک آورد گرم و خونین سرشک
رشک نیز در این ابیات با تنگدلی و بیقراری، اشک و درد و بیماری که درمانی بر آن نیست تصویر شده است.
حس کینه:
نکته بسیار جالب در مرور شاهنامه از این منظر این است که مذمومترین احساس در شاهنامه که باعث جنگها و ویرانیهاست و فردوسی به دفعات فراوان و به انحاء مختلف از آن سخن گفته، حس کینه است.
به دل پر زکین شد به رخ پر ز چین / فرسته فرستاد زی شاه چین
به لشگرگه آمد ولی پر زکین / جگر پر زخون ابروان پر زچین
برین کینه آرامش و خواب نیست / همی چون دو چشمم به جوی آب نیست
که با کین شاهان نشاید که چشم / نباشد پر از آب و دل پر ز خشم
چو آگاهی آمد به افراسیاب / سرش پر زکین گشت و دل پرشتاب
کینه در کلام فردوسی با چهره درهم و اخمآلود، رنج بردن، اشک ریختن و بیصبری بازنمایی شده است و در شبکه احساسات و عواطف که از آن صحبت شد با خشم در پیوند است.
حس عشق:
خود واژه عشق واژه پربسامدی در شاهنامه نیست، اگرچه از واژه مهر هم استفاده شده است. اما همواره مهر معادل عشق به کار نرفته است.
پدید آید آنگاه باریک و زرد / چو پشت کسی کو غم عشق خورد
بخندد به او گوید ای شوخچشم / به عشق تو گریان نه از درد و خشم
فروریخت از دیدگان آب مهر / به خون دو نرگس بیاراست چهر
در شاهنامه، عشق با بیماری و زردی چهره، اشک و رنج همراه است
حس خشم:
چو کاووس بشنید شد پر زخشم / برآشفت زان کار و بگشاد چشم
چو بشنید تور از برادر چنین / به ابرو زخشم اندآورد چین
بریشان یکی بانگ برزد به خشم / بتابید روی و بخوانید چشم
وز آن پس به چشم و به روی دژم / به ابرو ز خشم اندر آورد خمل
جهانی نهاده به کاووس چشم / زبان پر زدشنام و دل پر ز زخم
فردوسی خشم را با آشفتگی و چهره درهمکشیده، حالت چهره و حالت چشمها، فریاد زدن و در ارتباط با دشنام دادن تصویر کرده است.
در این مرور کوتاه کوشیدم از دریچه معناشناسی احساسات و عواطف به ابیاتی از شاهنامه نظر کنم. اینها نمونههای مختصری از گنجینه مفهومسازی عواطف در شاهنامه است. مفهومسازی عواطف در شاهنامه دقیقاً با اندامهای بدن (که در این میان میتوان میان اندامهای درونی مثل جگر و قلب و اندامهای بیرونی مثل پیشانی و چهره و چشم تمایز قایل شد) و حالات چهره و بدن شکل گرفته است. چنانکه اشاره شد شبکهای از احساسات و عواطف در شاهنامه به چشم میخورد که این شبکه جای استخراج دارد.
در پایان تأکید بر این نتیجه ضروری است که شاهنامه میتواند به عنوان مرجع مطالعه رویکرد فرهنگی ایرانی به احساسات و عواطف تلقی شود و مطالعات و تحقیقات تفصیلی در آن صورت گیرد.
نظر شما :