گزارش نخستین کرسی ترویجی با رویکرد " عرضه و نقد ایده ی علمی "عنوان :«شرط کفایت در نقد ادبی » دکتر صافی

تعداد بازدید:۲۲۹۸

باسمه تعالی


می خواهم آنچه این روزها تحت عنوان نقد ادبی عنوان می شود را با شما در میان بگذارم، اینکه مباحث منسوب به نقد ادبی چیست؟ بسیاری از پیشگامان نقد ادبی با یک دیدگاه ساختارگرایانه بر سخن سنجی و سبک سنجی تمرکز داشتند و در عین حال سعی کردند پایگاه تقلید گرایانه را با نظرپردازی حدوث ادبیات در زبان این طور توجیه کنند. اگر آفرینش ادبی کنشی است در مایه سخن ورزی و یا در ساحت سخن، پس لابد نقد ادبی یا توانش با خصوصیاتی که ذکر می کنیم بخشی از توانش زبانی به شمار می آیند. توانش ادبی از دیدگاه صاحبنظران نقد ادبی: «توانش ادبی تابعی است از تواناییو درک ارزش ادبی اثر با توجه به نگرش مهمی درباره مسئله انسان و رابطه اش با جهان که من خودم اسمش را گذاشته ام تعهد اجتماعی». دوم اینکه «توانش ادبی تابعی است از توانایی سخن سنجی اثر با توجه به ویژگی هایی که از طریق گشتارهای معنایی یا انسجام صورت می گیرد. یعنی کسی که توانش ادبی دارد باید آرایه ها را جوری تعبیر کند که در نهایت ختم شود به یک مضمون واحد که آن هم هدف یا نیت نویسنده است.»

سوم «توانش ادبی توانایی کشف مضمونی واحد از پس صورت آراسته و پیراسته اثر است»، یعنی باید آن وحدت ساختاری بین صورت و محتوای یگانه اثر را درک کند تا دارای توانش ادبی به حساب بیاید.

آنچه تعهد اجتماعی نام گرفته انگیزه ای است برای خوانش متن ادبی. می دانیم تا متنی خوانده نشود نمی توانیم ببینیم این متن دارای تعهد اجتماعی هست یا نه، یا نگرشی در مورد انسان و جهان... این موکول می شود به بعد از خوانش، نه اینکه اینجا گفته مقدمه ای برای ورود به متن است.

انسجام بلاغی یعنی نیت یا پیام نویسنده باید به صورت واحد در متن کشف شود. هیچ منتقد کارکشته ای نیست که به درک واحدی از متن برسد، نهایتا بتواند تاکید کند که پیام مولف این بوده است. وقتی وحدت مضمونی و آن مضمون واحد ناب یگانه وجود ندارد و قابل کشف نیست پس انسجام بلاغی هم خودبخود منتفی می شود. اینکه پیام واحدی نداریم تا ببینیم شگردها . آرایه های ادبی که در یک اثر بکار رفته، در راستای برآوردن آن هدف بوده یا نبوده است. این سه ویژگی این ایرادها به آنها وارد بوده با این اوصاف اگر پیام نویسنده زیر سوال برود، خیلی وقتها خود نویسنده هم از یک اثر نمی داند چه پیامی داشته است که من در اصل مقاله این مثال ها را زیاد آورده ام. که نمی دانیم نویسنده ای منظورش از آفرینش اثر «این بوده» که می گوید:« وقتی داشتم این اثر را می نوشتم منظورم این نبوده ولی الان که شما می گویید منظورم می توانسته این باشد». پس وقتی نویسنده تکلیفش با خودش روشن نیست، تکلیف خواننده روشن است که دنبال پیام کجا باید بگردد. پس وقتی وحدت مضمونی زیر سوال می رود، آن وقت می توانیم هدف از نفد ادبی را به جای کشف پیام یگانه متن با این مسئله جایگزین بکنیم که چرا این پیام کشف نمی شود؟ یعنی به عبارت دیگر چرا دامنه خوانش پذیری اش نامحدود است. در این رابطه دو تا پیشنهاد داده شده که به عنوان تز و آنتی تز مطرح می کنم سپس دیدگاه خودم را نیز مطرح می کنم. دیدگاه اول ادبیات را محصول هنجار گریزی از جوهر انتزاعی زبان و برجسته سازی صورت انضمامی متن فرض می کند. ازاین رو متن ادبی را به شیوه آشنایی زدایی از زبان تغییر می دهد. دیدگاه دوم معنقد است سخن یا کلام تجلی گاه ادبیات است و ادبیات در آن حلول می کند. یعنی تجلی گاه خام ادبیات زبان است. از نظر این دیدگاه مطالعه متن، سبک سنجی و ... شرایط لازم و کافی برای خوانش پذیری نیستند و این در نقطه مقابل دیگاه قبل قرار دارد که نه شرط لازم می دانست و نه کافی. این دیدگاه به خواننده کمک می کند تا در چالش تفسیرهای زورکی و کلیشه ای نیفتد ولی از طرفی این خطر وجود دارد که خواننده در چاه باطلی بیفتد که گمان کند نقد ادبی، هیچ راه و رسمی نداردو کاملا سلیقه ای است. دیدگاهی که من مطرح کردم یعنی دیدگاه سوم، گریز از هنجارهای زبان را چندان برای آفرینش متن ادبی ضروری نمی داند که مطالعه ادبیات را تنها به نوعی زبان شناسی صورت گرا ارائه دهد و از سوی دیگر برخلاف دیدگاههای ضد زبان شناسی، سهم زبان را در ساختاردهی ادبیات بیش از آن می داند که بتوان در جوهره ادبی متن نادیده اش گرفت. در این رویکرد سوم برابر انگاشتن کل زبانشناسی مورد نظر ساختار گرایان و تصور آن به عنوان روند مکانیکی اکتشاف متن بدون توجه به کارکرد بافت وابسته اش همانقدر از خوانش به نظر می رسد که تنزل به مرتبه ماده خامی برای ادبیات و انتساب جوهر ادبیات به وادی ناشناخته ای در فراسوی زبان. اگر بپذیریم برای مطالعه ادبیات راهی به جز تحدید متن نداریم در این صورت باید زبان ادبیات و غیر ادبیات را همراز بدانیم. برای دستیابی به چنین الگویی نه نقد ادبی را می توان منحصر به زبان شناسی دانست و نه زبان شناسی را می توان یکسره از نقد ادبی کنار گذاشت. پس در دیدگاه اول مطالعه زبان شرط لازم برای نقد ادبی است ولی شرط کافی نیست. در دیدگاه دوم وقتی می خواهند نقد ادبی انجام دهند برمی گردند به ساحت زبان. در دیدگاه سوم چه باید کرد که نقد ادبی، شرط کفایت تحلیل باشد. در این دیدگاه من فنون بلاغی را تقسیم کرده ام به استعاره، مجاز و تقابل ها و این کار را هم برخلاف دیدگاه های رایج انجام دادم که معتقدند استعاره بر محور جانشینی عمل می کند همیشه بعد مجاز بر محور همنشینی عمل می کند در زبان. من قطب های استعاره و مجاز را یک فاکتور در نظر گرفته ام و بعد محور جانشینی و همنشینی را هم یک فاکتور دیگر. از تضارب این دو ملاک به چهار معیار رسیدم که استعاره می تواند به محور جانشینی هم ازاین نظر عمل بکند. مجاز هم بر خلاف تصور رایج می تواند روی محور جانشینی عمل بکند. یعنی از یک طرف ما با تشابه در استعاره و مجاورت با مجاز طرف هستیم و از یک طرف دیگر با محور های همنشینی و جانشینی در نمود بیرونی این استعاره ها و مجازها در زبان مواجه هستیم از این زاویه 4 ویژگی بلاغی هر متنی می تواند داشته باشد: 1- هم نشینی استعاری، 2- جانشینی استعاری، 3- هم نشینی مجازی، 4- جانشینی مجازی و دو مورد دیگر هم به این ها اضافه کرده ام که خواهیم دید هدف از نقد ادبی یافتن این دو است: 5- تقابل های همنشین، 6- تقابل های جانشین.


ناقد اول سرکار خانم دکتر راکعی:


من تبریک می گم به آقای دکتر که بسیار جدی هستند در کارشان در حالی که در این روزگار کسی وقت و حال پرداختن به این مسایل ناب نظری را ندارد. من به چند نکته اشاره می کنم: اول اینکه من معتقدم حتی در ناب ترین شعر ها که تجسم جلوه های هنری هستند و بیشتر هنر هستند تا زبان برای دریافت معانی متعدد و تکثر معنایی که منتقد باید تلاش کند، من معتقدم این معانی هرگز بی نهایت نیستند و حتما برای اینکه بتوانیم تحلیل های مختلف را ارائه دهیم باید نشانه هایی را در متن داشته باشیم که بتوانیم تعبیرهایی را به آن تاویل هایی که شما اشاره نمودید، برسیم. دوم اینکه این نظریه هایی که مطرح می شود را در مورد متون غیر شعری و نثرهای داستانی که به نوعی متون هنری می شوند. متون روایی یعنی نویسنده هنرمندی که می خواهد هنری بنویسد، نمی شود تعمیم داد، در متن های غیر هنری (در متن های ساده)، در مورد متون غیر ادبی باید خیلی با احتیاط صحبت کنیم. در مورد متونی که مولف هدفش خلاقیت هنری نیست و هدفش پیام رسانی است، مسئله ارتباط زبانی و  ارتباط همگانی را نمی توانیم در نظر نگیریم و اینگونه دچار اختلال می شود. سوم اینکه در مورد متون صرفا ادبی مثل شاملو یا نیما، آنجا که خود نویسنده اشاره می کند که من یک نویسنده اجتماعی هستم و به نماد ها می پردازم چون نمی توانم شفاف بگویم نمادین حرف می زنم، پس آن شاعر در قالب وظیفه مجبور به استفاده از نمادها شده است. متن از موقعیت اجتماعی جدا نیست باید یک چالش منتقد ادبی این باشد که به معنی ای که در ذهن مولف بوده نزدیک شود. به عنوان یک وظیفه اجتماعی نمی توانیم بگوییم مولف همه جا مرده است و نمی تواند پیام رسانی کند حتی از طریق آن شیوه هنری و آن نمادها.

می خواهم اینجا تایید کنم نقطه نظر شما را که گفتید شاملو گفته است: آیا این را دریافت می کنید؟ خوب من این را دریافت می کنم که یک شعر عاطفی است ولی یکبار در جایی دیدم که یک نقد کاملا اجتماعی از آن شده است .

توضیحات دکتر صافی: در هر سه موردی که شما مطرح کردید وجه اشتراک با دیدگاه خودم می بینم و آن اینکه تفسیر پذیری و خوانش پذیری بی نهایت نمی تواند باشد. در مورد دوم گفتید در متن ادبیات داستانی یا حتی شعر هم نمی تواند باشد. در مورد سوم حتی اگر خود مولف سعی کرده باشد که نماد پردازی هم بکند باز دوباره خوانش پذیری حد و مرزی دارد. نتیجه اینکه کار منتقد یافتن منظور مولف می تواند باشد. کار نقد برخلاف خوانش عادی، یک کار خارق العاده است. منقد باید کاری بکند که یک خواننده عادی نمی تواند بکند. کار منتقد یافتن معنایی است که از اول به نظر نمی رسد. خیلی برای یک خواننده عادی دردناک است که من با هیچ تلاشی به معنا و دلالت نخواهم رسید. برای مولف هم همینطور اینکه من متن را می نویسم ولی معلوم نیست چه کسی آن را دریافت می کند اینکه ممکن است هرکس هرجور دلش خواست برداشت کند. کار منتقد این است که نشان دهد آثار اول و آخری ندارند. کار منتقد این است که متن را بازتولید کند و نشان دهد که چقدر با خوانش گنجایش دارد.

اگر شما نتوانید عدد دقیقی بدهید از خوانش های یک متن بخصوص، من همچنان بر سر حرف خودم باقی می مانم که اگر بینهایت نیست عددش هم معلوم نیست. به این ترتیب باز هم توپ را می اندازم در زمین شما.

سرکار خانم دکتر راکعی: بسته به متن این نظریه ما فرق می کند. ممکن است که یک متن کوتاه به دلیل هنری بودنش ضریب انحراف بالایی داشته باشد. یعنی موردی باید کار کرد. نه من می توانم ادعا کنم بی نهایت نیست نه شما می توانید ادعا کنید بی نهایت است.

آقای دکتر صافی: می گویند اگر این ایدئولوژی مطرح شد من منتقد می آیم ایدئولوژی مخالف را جایگزین می کنم و از این ایدئولوژی دوم اعاده حیثیت می کنم. وظیفه نقد با تردید مواجه کردن هرگونه معنای مطلقی است.

سرکار خانم دکتر راکعی: حتی می توان یک گزارش روزنامه ای را به صورت هنری نوشت. از هر متنی نمی توان چنین برداشت هایی کرد. وقتی علم محض باشد، فلسفه محض باشد، دینی باشد ولی باز هم خیلی محدود است معانی و بی نهایت نیست.

آقای دکتر فرزاد: زبان شناسان، حجم مطالعه ادبیاتشان کم است. این ناجوانمردانه است. شعر جزو ادبیات نیست. شعر معنا گریز است و خوانش ناپذیر است و بی پایان است و تعداد آدم هایی که آن را مطالعه می کنند، معنا وجود دارد و در این زمینه با آقای دکتر موافقم. برای شعر حافظ به تعداد آدم هایی که آن را می خوانند معنا وجود دارد، هرکس یک نیتی دارد. شعر حافظ به این گونه است. این ملاک هایی که شما استفاده کرده اید مثل جانشینی استعاری و ...آیا این ها می خواهند خوانش پذیری را تعیین کنند.

پاسخ دکتر صافی: این ها مقدمه ورود به نقد است و کافی نیست.

من این سوال را مطرح کردم «چرا پیام نویسنده را نمی شود پیدا کرد»؟

بعضی ها گفته اند در متن می شود پیدا کرد و بعضی ها گفته اند در متن هم نمی شود پیدا کرد. من می گویم در متن این کار کلید می خورد و ادامه پیدا می کند.

دکتر فرزاد: شعر از مقوله رمز است. در تمثیل فرق می کند. گستره خوانش پذیری ازاین جا می آیدیعنی از رمز یعنی از ناخود آگاه.

دکتر صافی: با وعده هرمنوتیکی که نویسنده یا متن به ما می دهد که اگر دنبالم بیایی آخر همین اثر حقیقت را به تو می دهم به عنوان پاداش. همین می شود که ما می دویم دنبال سایه ولی به آن نمی رسیم. در برابر آن کسانی بوده اند که می خواستند از آن در بروند ولی نمی شود نه به آن سایه رسید و نه با آن یکی شد.

آخرین ویرایش۱۸ فروردین ۱۳۹۵